روز را تحمل میکنم تا شب را ببینم.
شب را بیدار میمانم؛ دلیلش را نمیدانم.
شب را دوست دارم چون همهجا تاریک است
شاید تاریکی را دوست دارم!
میخواهم امشب را ناپرهیزی کنم و دست از خیالپردازی بردارم؛ واقعیت را بنویسم:
روزها را فراموش کردهام، چون شب سکوت میکند و میانِ حرفهایم نمیپرد!
شب را تنهایی در خیابان میچرخم و آهنگ گوش میدهم؛ چون شب وقتِ آهنگ گوش دادنست!
اصلا خصوصیتِ شب همین است؛ دست از زمین برداری و به آسمان بچسبی..
: گمان میکنم کلیدِ تحمل زمین، شب است!
شب مرحم و محرم دلهاییست که در روز جا نمیشوند. شب محل خالی کردنِ بغضهایِ روزانه است!
امشب را تا صبح بیدار میمانم، تا بیشتر در جزئیاتِ رفتارم فکر کنم. اگر جایی در خنده کمکاری کردهام یادداشت میکنم، تا روز که شد آن را جبران کنم. اگر خودم را صرفِ سرزنش و عقب افتادنهایم کردهام، امشب یک دل سیر با خودم خوشمیگذرانم و جایِ تمام رویاهایم را خالی میکنم. اگر کسی را زیر سوال بردهام، امشب تمامشان را پاک میکنم و ایدهآلم را برای ارتباط با آدمها تغییر میدهم.
شب، دامنِ سیاهِ آسمانست؛ پس تا میتوانم تیرهگیهایم را برروی آن خالی میکنم، تا صبح با روشنی سراغِ آفتاب را بگیرم!
ستارهها بعلاوهی شب، یعنی من بعلاوهی اکسیژن برای نفس کشیدن! ستارهها را که تماشا میکنم، نفسهایم را عمیقتر از دیشب میکشم؛ پس از خدا خواهش میکنم امشب به اندازهی چند نفس، ابرها را کنار نگاهدارد.
شنیدهام، قطعا شما همینطور؛ که ساعت حسودانه تند میگذرد، آنجا که متوجه میشود، به تو درحالِ خوشگذشتن است. پس قبل از آمدنِ ثانیهی بعدی، یک آرزوی خوب میکنم:
روز که شد؛ همه با خنده به یکدیگر سلام کنند!
متن شبانه قبلی: وقتی به ستارهها نگاه میکنم!