مراقبهی امشبِ من، شستن ظرفهای غذا بود، با یک سری موسیقی بیکلام. درحالی که بودند کسانی که آنها هم میتوانستند عهدهدار این کار شوند ولی من، خود° افتخار انجام این کار را چنگ زدم. من هم خسته بودم. من هم رَدِ شلوغیهای زمانه، برروی تنم خودنمایی میکند.
مراقبهی امشبم، وقت گذاشتن برای صحبت با دوستم بود که تازه کار و کاسبیِ خودش را عَلَم کرده. شاید نتوانم یک سیخ کباب، ازش خرید کنم اما میتوانم گوشِ حرفهای نگفتهاش باشم.
مراقبهام، سکوت و لبخندِ بیقیدوشرطیست، در برابر دردهای بودارِ یک بیمارِ آغشته به الکلیسم.
مراقبهی من، خم شدن و برداشتن تکهای آشغال از روی زمین است...
خوشبرخوردی با سوپرمارکت محله و تشکر از خدماتش است.
مراقبهی امشبِ من، نوشتنِ همین کلماتیست که داری میخوانی.
با مراقبههایم، پُل میزنم به خیال، تا کودکیام یادم نرود...