ویرگول
ورودثبت نام
ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

یک روز برای آخرین بار...



قهوه‌ام را می‌نوشم.
گَپَم را با صمیمی‌ترین دوستم می‌زنم.
حرف دلم را به مشاورم می‌زنم.
قدم‌هایم را می‌زنم.
ترانه‌هایم را گوش می‌دهم.
فیلمم را تماشا می‌کنم.
کتابم را می‌خوانم.
ایده‌ام را، شاید قسمتی از کتابم را می‌نویسم.
دریا را، جنگل را، کوه را تماشا می‌کنم، قدم می‌زنم، لمس می‌کنم.
چایَم را دَم‌ می‌کنم.
شامم را، بستنی‌ام را، می‌خورم.
اصلاحم را می‌کنم.
برنامه‌ی روزانه و آنجایی که به اهدافم مربوط می‌شود را چک می‌کنم.
( شاید ) به هم‌آغوشی با کسی که حالم کنارش خوب است می‌روم.
گلم را می‌بویم؛ شاید شکوفه‌ای را.
عکس مادر و پدرم را می‌بوسم و اگر باشند، تلفنی بهشان می‌زنم و حالشان را می‌پرسم.
آسمان را در غروب پاییز، در شبی پرستاره، تماشا می‌کنم.
آدم‌برفی‌ام را درست می‌کنم و در تابستان، زیر باران قدم می‌زنم.
سگم را می‌بوسم و می‌چِلانَمش.
دوشم را می‌گیرم و به خودم می‌رسم.
خریدم را می‌کنم.
و درنهایت، بعد از خوابِ شبی، یا شاید وسط قدم زدن و یا حین نوشتن و یا هم‌آغوشی و یا ترانه گوش دادن و یا... برای همیشه با صاحبِ این تصویری که هرروز در آینه می‌بینم، خداحافظی می‌کنم و می‌روم تا...


دلنوشتهنویسندگیادبیاتداستانسید علی نصرآبادی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید