ویرگول
ورودثبت نام
عبدالله صادقی
عبدالله صادقی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

به محض تولد مُردن را آغاز می‌کنیم

مرگ کجاست ؟! مرگ چیست!؟

آیا روزی می‌رسد که چشم در چشم مرگ کرده، به او سلام کنم و او آغوشش را برایم باز کند و من را بغل کند!؟ بعید می‌دانم!

چنین روزی احتمالا نخواهد رسید. چون وجود هر کداممان به نبود دیگری بستگی دارد. هنگامی که من هستم مرگ نیست و وقتی او هست قطعا من نیستم.

هر نفسم که دم می‌شود می‌تواند حبس شود و دیگر به بیرون نیاید و در آن لحظه از فشاری که برای بیرون دادن هوای داخل ریه به چشمانم وارد می‌شود، احتمالا قیافه‌ای خنده‌دار ظاهر می‌شود که در شرایط عادی موجب خنده و نشاط بینندگان اطرافم خواهد بود.

در هر نفس مرگ را احساس می‌کنم ولی چرا زندگی‌ام شبیه کسانی که مرگ را مقصد خود می‌بینند نیست. لحظه را با بطالت به قتل می‌رسانم و آینده را در جایی از افق می‌بینم که دریا و آسمان به یکدیگر پیوند خورده‌اند.

کسی که مرگ را دمِ دست ترین اتفاق زندگی می‌داند چگونه می‌شود اینگونه با عجله به سمتش می‌دود!؟ بنظرم نباید اینگونه باشد. باید زندگی برایش معنا داشته باشد. بیشتر از تجربیات و لحظات بهره ببرد.

روزهایی را به یاد دارم فقط ثانیه‌ها به قتل می‌رسیدند. اما به مرور قُبح آن شکست و دقایق ، ساعت‌ها ، روزها و ماه‌ها را در شورش‌های درونی‌ام ترور کردم و اکنون قدرت را مانند دیکتاتورها در دست گرفته‌ام و سالها را به سمت جوخه آتش می‌برم و اعدام می‌کنم.

این مسیرِ تبدیل شدن یک قاتل ساده‌ی لحظه به دیکتاتوری که سالها را تیرباران می‌کند.

مرگ به سمت من می‌دود و من به سمت او ! دریغ از اینکه بدانم چرا !؟ دریغ از اینکه بدانم چگونه !؟

خسته‌ام و هرچه می‌خوابم خسته‌تر می‌شوم.

فلسفهمرگمعناخودشناسی
دوستان علی صدایم می‌کنند. اهل اصفهانم و دیگر سکوت!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید