کتاب خونین خویشتن نسبت به چیزی که میبایست باشد،بیشتر در تلاش برای یک شعر مرگ پذیر در حال رخ نمایی است که باید به مسئلهای اشاره داشت که مرگ برای بهترین راه حل،همیشه جوابگو نیست و نخواهد بود،ولی که میداند؟شاید راه های ما برای رسیدن به یک جواب یا موفقیت حتی،شاید مرگ باشد،اما ممکن است؛
ولی امروزه اکثرا اینطور نمایان میکنند که مرگ تنها راه حل است.اما تنها راه حل ادامه دادن است،حتی در خود شعر هم،وقتی هیچ راهی نیست،شاید سمت چنین چیزی برود.
پس به اطرافتان توجه کنید،و به تبلیغ پذیرفتن خودکشی حساس باشید،جامعه امروزه ما تحت تاثیر چنین مسئلههایی دارد دست و پنجه نرم میکند،و آمار خودکشی روز به روز درحال بیشتر شدن است.
مثل یک کتابم
نامش سیاهی و سفیدی
هر صفحه خونریزی است
دنبال جراح میگردم...
زندگی ام بی جراح سپریست
این صفحه ها هر قطرهاش
یک زخمی با داستان های عمیق
داستان ها ادامه دار
دریغ از نقطه،پر از فشار...
کتابم باز است
کتابی خونین
نوشته ها همه رنج
پایان خوبی،سپس
شاید یک جراح،شاید یک راهبه
شاید یک پزشک دوره ندیده
من اعتمادم را میبخشم
اگر چاره ام در دستانشان است
همه سو و همه طرف میروم
اگر جوهر من جوهر شود
اگر کتاب من پاکیزه از رنج شود.
شاید بالای کوه
بین کندوی عسل و مگس
شاید در آسمان
بین شاهین و کرکس
شاید در درون
بین زخم و عبث
و شاید های بی انتها
هر جا و هر راهی
هر موجود و خوابی
هر تعبیر و مرمت
پلِ شکسته از غم
پلِ فرار از زخم...
پل ها شکسته بود،راه های فرار همه قرمز
قلم من از هر چه بود،جنسَش!
یک نیِ جواهر نشان،از اعتماد کور
غم،و کمی رنج و دست های پینه سوز بود.
مثل کتابم
جلدم از کتان
نام کتابم،یک خرابهی بی نشان
سفید یا سیاه؟
گذشته ها گذشت و تغییر آغاز شد
مثل کتابم،ورق هایم باهم
جنسی از کاه پوچی
چاپشان از چاپخانه زندگی
همگان زدودند سرانجام
یک کتابی که منم.
و شاید تنها خواننده داستان ما
داستان خونین وار،یک والد و دیگری خدا
هرچند که مرگ شاید
مرگ شاید پایان کتاب
چه بسا بهترین راه فرار...
شاید پل ها خراب باشند و شکسته
راه ها قرمز و محدود
پریدن و جهیدن چطور؟
بپرم از پل و بیندازم جانم را
رها از زندگی،چشم بسته ببوسم مرگ را.
مثل کتابم،هر صفحه پر از انتظار
برای اتمام این رنج و قضا...
