اما میروم ادامه راه را که امیدوارم به همه چیز، امیدوارم من
حتی اگر همه آدم ها به خیال خام بگذارند دست رویه دست برای روز بهتر، خواهم داد ادامه باز هم
با سختی دست به قلم شدن در شب بسیار تاریک همسازم و این درد
از من چیز تازه ای خواهد ساخت و سکون خواهد شکست
به دست آزادی اختیار، به اینکه میسازید از جو خود و اطرافتان شیطان
و به ادعای نبود نور میکشید در خود و اطرافیان نور (امید) را
که خواهد تابید نور از لای ظلمات شبی که با دستانتان ساختید به ناآگاه
بن بست ها را رها کن، رها شو، گاهی میشود این راه و انگار همه چیز بسته حتی گوش سوت میکشد
و شنوای جغد نصفه شب لب پنجره نیست
گاهی میشود پنجره ها سیاه،
دیوی فریاد میکشد که نیرویت برای من است
میشود فضا سنگین و زمان کش میاید و کش انگار میگذرد هر دقیقه ساعتی
شب شب تاریک و جای، جایی است ثابت در میان بن بست ها
اما بشکن!
نمان در یک جا
مکان شوم تو را از کار میاندازد
بنبست ها را رها کن، رها شو به معنای واقعی
گاهی یادم میروم تمام شب ها و روز ها و خاطراتم میروند و شب میشود
انگار خورشید غروب میکند در ذهنم
چشمم به نور امیدوار و در انتظار، میرسانمش که بشود در صفحه خیال
پوشال پوچ زندگی پاره، ببینم به یکباره خود را واقعی در آینه
بی تظاهر، بی رنگ، بی آرایشی
بی نقاشی سیاه و بنبست ها
بی سطوح رنگ رنگ و رو رفته ای که بزند موجش آرام در خیالم
آن زمان را خواهم نوشت و به لحظه ای حقیقی به تجربه در خواهد آمد که کنونی است ( تجربه عمیق در لحظه)
1403/3/23
| قسمت اول (تاریکی) را بخوانید |