گم شده است. این روزها خیلی چیزها گم شده است. مثلاً به آغوش کشیدن آنانی که دوستشان می داریم؛ یا نشستن دور میز در یک شب نشینی ساده و چای و شیرینی خوردن و خندیدن به خاطرات با عزیزانمان یا دیدار یکی از سالمندان خانواده که همه از او خاطراتی خوش داریم گم شده است این روزها. باورش سخت است که حتی فشردن دست یک هم نوع هم در روزمره هایمان گم شده است.
یا حتی قدم زدن زیر باران پاییزی و نالیدن از هوای آلوده شهر هم در این روزها گم شده است.
این روزها حتی بازیهای کودکان هم گم شده اند.
احساس غرور برای ماموریت آوردن گچ به کلاس یا احساس مدیریت وقتی که مبصر کلاس بودیم و صلاحیت داشتیم برای تقسیم همکلاسیهای مان به خوبها و بدها این روزها برای کودکان خاکمان و حتی جهان گم شده است.
هرچند تنهایی و در خلوت نشستن و پناه بردن به برگ برگِ کتابها و تماشای موشکافانه سکانس فیلم ها در این روزها از خوبی های کرونا بوده است؛ اما این گم شدن های مکرر و رفتن عزیزانی از این دنیا از معایب بزرگ و فراموش نشدنی است.
حالا در همین هیاهوی کرونا و افت و خیز قیمت ها و مشاهده روزانه تعداد آدم هایی که پر می کشند از آغوش خانواده هایشان؛ آن سر دنیا مبارزهای برای تصدیگری آقایی دنیا رقم میخورد و این سردنیا در سرزمینی که بخشی از مردمانش ترک وطن گفتند و دور از خاک وطن عمر گذرانده اند و حتی به امید بهبود وطن، نسلشان را گسترانده انده، و ای بسا که کلان ترانشان از دنیا رفته اند، اتفاقی رخ داده است.
این خبر و اتفاق حداقل برای ما که بخشی از خانه و کاشانه مان و بخشی از چرخش اقتصادمان عجین شده است با زحمت و تلاش این مردمان باید مهم باشد.
خبر این است که عدهای جویای دانش گم شده اند در لابلای اخبار. اخباری که حالا تمام تلاشش به پوشش شمارش آرا متمرکز شده است و یادش رفته است که انگار تعدادی آدمی در این سر دنیا رفتند از میان خانواده هایشان؛ البته که بزرگترین و زیباترین تیتر خبر در این سر دنیا همان سه کلمه ای است که پدری پس از صد و چهل و دوبار تماس، به امید دیدار مجدد؛ برای فرزند دلبندش گفته است.
احساسی ترین شعر با وزن و بی وزن و نیمایی و معاصر می تواند همین سه کلمه باشد. عمق فاجعه، عمق تلخی روزگار همین سه کلمه است: جان پدر کجاستی؟
تلخ تر شدن ماجرا زمانی است که میفهمیپدری با این سه واژه دخترش را صدا زده است...