امیرحسین حسن پور
امیرحسین حسن پور
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

گروه نه به مرگ

سینمای تعطیل شده ی مشهد
سینمای تعطیل شده ی مشهد


(انتقادات و حرفاتون رو به من بگید)/همه چیز تخیلی

اواسط دهه شصت گروهی از مادران و پدران شهدای جنگ عراق تشکیل شد که هدف غایی شان حذف مرگ از زندگی‌ بود،در واقع شوک از دست دادن فرزندانش به قدری سنگین بوده برایشان که تصمیم گرفتند هر کاری میتوانند بکنند تا جلوی مرگ دیگران را بگیرند.
سال ۱۳۶۴ اولین بار به شکل منظم یک گروه متشکل از چند کارگروه میشوند،کارگروه مخالفت با خودکشی
کارگروه مخالفت با تفریحات خطرناک مثل شنا در دریا و صخره نوردی
کارگروه مبارزه با رانندگی خطرناک
کارگروه توقف جنگ
و کارگروه فلسفی /منطقی مبارزه با مرگ.

همه ی کارگروه های پنج گانه کارشان مشخص بود الا کارگروه فلسفی منطقی مبارزه با مرگ،مسئول کارگروه که یک مرد روحانی بود که دو فرزندش را درجنگ از دست داده بود،دوستان مقدس زیادی داشته و پیشنهاد میدهد از طریق همان دوستان با اضرائیل به شکل مستقیم ارتباط بگیرند و همه ی ادله ی خودشان را برای مخالفت با مرگ بیان کنند ،بلکه اضرائیل قانع شد و اقلا تا خدا فرشته ی جایگزین تعیین کند جلوی مرگ و میر عده ای گرفته شد،دیشبِ روزی که آقای روحانی قصد داشته این موضوع را با علمای بزرگ و مقدس که دوستانش بودند مطرح کند،سکته میکند و توک دماغش هم کمی سیاه میشود و میمیرد،آن زمان ها هم که خرافات زیاد رواج داشته بقیه ی اعضای کارگروه میترسند که نکند مرگ این بابا ربطی به چک و چانه زدنش با اضرائیل داشته باشد؟خلاصه بیخیال این طرح میشوند،در عوضش یک خانم ماما که نایب رییس کارگروه فلسفی منطقی بوده فکری به ذهنش خطور میکند،در واقع اول مقدمه چینی میکند که سالی این تعداد نوزاد و سالی فلان تعداد زائو زیر دستش میمیرند و اگر همین تعداد را ضرب در تعداد همه ی ماما ها کنیم تعداد مرده های همین صنف سر به فلک میگذارد!تازه این ها آمار ماما هاست قابله ها که بیشتر از این ها تلفات دارند،در گام اول قرار میشود مادر ها را مخصوصا آن هایی که بنیه ی قوی ندارند قانع کنند برای جان خودشان هم که شده بچه ی توی شکمشان را سر به نیست کنند‌.اما خانم دکتر به خوبی میداند باید مبارزه با مرگ را از سرچشمه اش دنبال کند،پیشنهاد میدهد زوج های جوانی که برای ناباروری یاپیش از آن برای مشاوره ی بچه دار شدن می آیند را قانع کنند که بچه دار نشوند و برایشان توضیح دهند این کارشان چه تاثیر شگرفی در مبارزه با مرگ وتحقق هدف مقدس تشکل آن ها دارد،البته این جا چند تا از اعضای جوان تر و عموما مجرد کارگروه اعتراض میکنند که بچه نیاوردن هم یکجوری است ولی صدایشان به جایی نمیرسد،اولویت گروه نه به مرگ است ؛در واقع بهترین آمار مبارزه با مرگ گروه را همین کارگروه دارد ،سالی هفت هشت هزار مورد قطعی اقلا!
با این حال اما هنوز هم آمار مرگ و میر نوزادان و مادرهایشان بالاست ،تازه این ها جدای از کودکانیست که در خردسالی بر اثر سرخک یا زردی یا فلج اطفال و.. میمیرند،یکی از اعضا که محضر دار است با همکاری آقای دیگری که سینما دار است طرحی ارائه میدهند که جلوی ارتباط عاطفی عمیق دختر و پسر ها را بگیرند تا این ها به سرشان نزند که ازدواج کنند و بعدش هم هوس بچه دار شدن کنند،طرح هم با دو محور پیش میرود اول منصرف کردن زوج هایی که برای عقد به محضر خانه می آیند و دوم محور اساسی به هم زدن رابطه ی دختر و پسر هایی که هنوز اول آشنایی شان است و قرار و مدار های اولیه شان را سینما گذاشته اند،این بار در مخالفت با طرح کلی سر و صدا میکنند،اصلا جلسه رای گیری متشنج میشود ولی آخر سری چون در راستای مبارزه با مرگ است طرح به سختی رای می آورد،همه ی کار ها دارد به خوبی پیش میرود،اعضای گروه روزانه صد ها دختر و پسر را در سینما هل میدهند به سمت دعوا و شکر آب شدن رابطه،دو تا از جوان تر های گروه که سر و سری با هم با هم داشتند فعالیت چشم‌گیری دارند به قدری که یک نفرشان ارتقا میگرد و میشود نایب دبیر گروه ،طبیعتا این جوان چون شغل درست و حسابی نداشته مجبور میشوم یک اسم الکی رویش بگذارم ،صدایش میکنند نسرین.
نسرین که حالا نایب دبیر کل شده توی یک جلسه ی رسمی از اعضا میپرسد آیا تخلف است که همزمان با فعالیتشان برای منصرف کردن دختر و پسر ها از دوستی ،خودش و آقای علیرضا با هم دوستند؟خانم ماما هم که حالا دبیر شده با قاطعیت میگوید تخلف است و خلاف مشی گروه و هدف مقدس،تهش هم ضرب المثل نیمبند میچسباند که رطب خورده کی منع رطب کند؟
برای نسرین این موضوع خیلی ثقیل و غیر قابل هضم است ،هدف مقدسش برای مبارزه با مرگ آدم ها روبه روی میل درونی اش قرار گرفته ،هرچند علیرضا چیز خاصی نمیگوید ولی این موضوع حتما او را هم اذیت میکند،درست فکر میکرده،علیرضا سه چهار روز بعد با انتشار یک نامه ی بلند بالا از ادامه ی فعالیت در تشکل استعفا میدهد.
دو ماهی از قطع رابطه ی علیرضا و نسرین و استعفای علیرضا نگذشته که جنازه ی خونین نسرین جلوی سینما کلی سر و صدا به پا میکند،اول صبح که آقای سینما دار داشته با جدیت ماموریت خودش را برای منصرف کردن دختر و پسر ها از عشق آتیشنشان انجام میداده ،علیرضا را میبیند،بعد که از آقای محضر دار ماجرا را میپرسد،متوجه میشود که علیرضا با دختر سبزه ی خوش سیمایی آمده تا جدید ترین فیلم رسول ملاقلی پور را تماشا کنند و تا آقای محضر دار آن ها را دیده علیرضا گفته خودش مو سفید کرده ی همین کارست و با خوش و بش نگذاشته آقای محضر دار سر صبحت را بیشتر باز کند.بعد از شروع سانس شش نسرین چند بار تا پشت بام ساختمان سه طبقه ی سینما میرود ولی میترسد،اما سر آخر وقتی که بغضش خیلی محکم میترکد یک جوری که شاید خودش هم نمیفهمد ،بی وزنی و بعد هم موزاییک های خنک جلوی لیف فروشی که جلوی سینما بساط کرده و تمام.
بعد از این ماجرا علیرضا و مریم که حالا نامزد هستند بیانیه ی تند و تیزی علیه گروه نه به مرگ میدهند و با تلاش بسیار کلی از اعضای گروه را جذب میکنند و گروهی جدید راه میاندازند و به نوعی انشعابی از آن را تاسیس میکنند ،انشعابی که همچنان با وجوه احتمالی مرگ مبارزه میکنند‌ و فقط کارگروه مبارزه ی فلسفی/منطقی با مرگ را ندارد البته نام گروه هم تغییر کرده ،آری به مرگ آری به زندگی.


داستانادبیاتداستان کوتاهمرگزندگی
بیشتر آشنا میشیم حالا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید