ویرگول
ورودثبت نام
Aylin T
Aylin Tقلم، کتاب، حرم. بهانه‌هایم برای زندگی.
Aylin T
Aylin T
خواندن ۳ دقیقه·۱۳ روز پیش

نمی‌دونم استاد.

نمی‌دونم استاد. یعنی جواب سوالی که پرسیدید رو بلدما؛ ولی لب‌هام انگار چسبیده‌ن به هم. تو ذهنم چندین و چند بار پاسخ سوالتون رو تکرار می‌کنم؛ اما نمی‌تونم لب از لب باز کنم و با صدای بلند بگمش.

نمی‌دونم استاد. فقط چند ثانیه فرصت لازم دارم تا پاسخ سوال بعدی‌تون رو پیدا کنم؛ اما نمی‌تونم. نمی‌تونم حواسم رو جمع کنم، نمی‌تونم تمرکز کنم، نمی‌تونم فکر کنم و جواب رو پیدا کنم. کافیه یه ذره فکر کنم تا یادم بیادا، می‌دونم که قبلاً چند بار خوندمشا؛ ولی نمی‌تونم تو اون چند ثانیه فرصتی که برای جواب دادن دارم، فکر کنم. انگار درست تو همون چند ثانیه مغزم قفل می‌شه. نمی‌تونم فکر کنم.

نمی‌دونم استاد. حتی وقتی کسی ازم یه جمع ساده می‌پرسه، مثل همون موقع که خانم فروشنده داشت جمع قیمت خریدهامو حساب می‌کرد، هنگ می‌کنم. متوقف می‌شم. نمی‌تونم فکر کنم.

نمی‌دونم چرا به‌خاطر این‌که main idea رو یادم نبود گریه‌م گرفت استاد.

نمی‌دونم استاد؛ حس می‌کنم کسی حرف‌هامو نمی‌شنوه. انگار هیچ‌کس نوشته‌هامو نمی‌خونه. اگه کسی پیدا بشه که بخونه یا بشنوه هم، سعی نمی‌کنه درک کنه. نمی‌دونم استاد. من خودم هم نمی‌تونم حرف‌های خودمو بفهمم.

استاد، نمی‌دونم آدم‌ها منو اذیت می‌کنن یا این منم که اون‌ها رو آزار می‌دم؟ راستش هیچ انتظاری از هیچ‌کدومشون ندارم. هیچ دلم نمی‌خواد باعث ناراحتی‌شون بشم یا یه درد دیگه به دردهاشون اضافه کنم. گاهی با خودم می‌گم اگه من نبودم، شاید حالشون بهتر بود.

من دوست دارم به آدم‌ها لبخند بزنم استاد. راستش گاهی دلم می‌خواد آدم‌ها گریه‌ام رو هم ببینن؛ ولی وقتی کسی اشک‌ریختنم رو می‌بینه از خودم متنفر می‌شم استاد. از این‌که گریه‌ی من، یکی از عزیزانم رو ناراحت کنه بدم می‌آد استاد.

ولی نمی‌دونم چرا باز هم دلم می‌خواد وقتی گریه می‌کنم، یکی کنارم باشه. نمی‌دونم چرا درس عبرت نمی‌گیرم استاد.

من دلم می‌خواد اما، زیاد حرف نمی‌زنم استاد. چون هر موقعی حرف زدم، هیچ دردی دوا نشد. چون هروقت که حرف زدم، بعدش پشیمون شدم. درست مثل گریه‌هام، حرف‌هام هم باید بمونن پیش خودم. نمی‌خوام، نمی‌تونم کسی رو از غمم باخبر کنم استاد.

من حتی وقتی حالم خوبه هم غمگینم استاد. قشنگی‌های کوچیک رو می‌بینم، اما وقتی اتفاق خوبی می‌افته هم به جای این‌که خوشحال شم، می‌ترسم استاد. می‌ترسم از عمر کوتاه لحظه‌های خوشی. می‌ترسم از این‌که دیگه لحظه‌ی قشنگی شبیه لحظه‌ی حال رو نبینم. خوبی‌ها رو می‌بینم، مهربونی آدم‌ها رو می‌بینم؛ ولی حس می‌کنم لایقشون نیستم استاد. من کافی نیستم استاد.

من همیشه دلم تنگه استاد. ممکنه درست همون موقع که جلوی تخته ایستاده‌ین و دارین موقعیت استخون‌های اولنا و رادیوس رو توضیح می‌دین، این‌قدر دلم تنگ بشه که یه‌هو از رو صندلی‌م بلند شم و بیام محکم بغلتون کنم استاد. نمی‌دونم اون‌موقع چه فکری درباره‌م می‌کنید. نمی‌دونم اگه اون لحظه بخواید دورم کنید، یا اگه چیزی بگید که پشیمون شم از کاری که کردم، چه حالی می‌شم.

ولی راستش، همچین کاری نمی‌کنم استاد.

من خواسته‌هام رو هم تو دلم نگه می‌دارم. سعی می‌کنم بگم اما، نمی‌گم استاد. گاهی یه قدم به سمت خواسته‌های خودم برمی‌دارم؛ اما باز آخرش برمی‌گردم و کاری رو انجام می‌دم که بقیه می‌خوان.

من آدم‌ها رو دوست دارم؛ من به آدم‌ها اهمیت می‌دم استاد. دلم نمی‌خواد ناراحتشون کنم. ولی نمی‌دونم چرا خودم همیشه ناراحتم از دستشون. و نمی‌دونم چرا همیشه باعث رنجش‌شون می‌شم.

نمی‌دونم استاد؛ هیچی نمی‌دونم. فقط یه چیزی هست که می‌دونم استاد؛ اون هم این‌که من همچین آدمی نبودم استاد. نبودم.

استادغمگیننویسندگیدرد دلدلنوشته
۲
۰
Aylin T
Aylin T
قلم، کتاب، حرم. بهانه‌هایم برای زندگی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید