Arsin | امیرحسین آرسین
Arsin | امیرحسین آرسین
خواندن ۱ دقیقه·۱۷ روز پیش

در ستایش چشمانت

تو را که دیدم عاشق روزهای آفتابی شدم وَ منی که تا دیروز برای نمِ باران و ترنم‌ش می‌مُردم، آفتاب برایم دوست داشتنی‌تر شد. دلیلش را برایت نگفته بودم اما دلم می‌خواست بَرقِه‌ی آفتاب را در چَشمانَت ببینم وُ دلم آب شود میان حرارت نگاهَت...

نگفته بودم اما من خدا را با لمس تماشای تو یافتم آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود. قبله‌گهم، مردمک‌های تو بود وُ نمازم، سجده به آن کعبه‌ی دوار قشنگ...

محبوب زیبایم، برایت نگفته بودم اما تلالو آفتاب در چشمان زیبایت هستی را برایم نیست می‌کرد، دین و دنیا را می‌ستانْد ‌وُ عقل وُ دل را می‌فریفت...

عزیزترین من، معبود و عبادت‌گاه من، چشمانت کهربایی‌ست که تن جیوه‌گونَم را چنان کنار هم نشاند که نبودنت باز از هم گسیخت مرا...

بیا وُ با نگاهت، منِ ارباً اربا شده را دوباره وجود ببخش.

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود


عاشقانهدلنوشتهدلنوشته عاشقانهامیرحسین آرسینعشق
ببینیم آخرش چی میشه...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید