رفیقم یه داداش داشت که خیلی از ما کوچیکتر بود.انقد کوچیکتر بود که یادمه بچه که بود میآوردنش توی کوچه و ما نوبتی بغلش میکردیم. بزرگ که شد لات شد. از این دعواییها. از این سردردیا. از این موتور هزاریا. از این شلوار شیش جیبیا. از این باشگاهیا. شده بود دوبرابر من و داداشش. سیبیل داشت اندازه ناصر الدین شاه. کاپشن چرمی مشکی با روکوبیهای فلزی میپوشید. مچبندم داشت. از اینا که پهلوونا میبندن رو دستشون. یبار با موتور پیچید جلوم گفت داش وحید میای بریم تا پست بانک؟ میخوام یه سیمکارت بگیرم بلد نیستم. گفتم آره چرا که نه. بدم نمیومد یه دوری با موتورش بزنم. موتورای بالای ۲۵۰ سیسی رو میگن موتور سنگین. سینا یه موتور سنگین داشت. راستی اسمش سینا بود. البته هست! رسیدیم پست بانک. اونوقتا برای خریدن سیمکارت باید میرفتی پست بانک. خلاصه یه فرم دادن دست سینا گفتن پر کن. ایستاده بود کنار پیشخوان و با یه خط خیلی افتضاح فرم رو پر میکرد. وقتی تموم شد خانمه بهش گفت بشینین صداتون میزنم. گفت بدین بریم دیگه خانم.این اداها چیه؟! به هر ترفندی بود کشیدم آوردم نشوندمش.سینا گفت اینا کارشونه. مردمو معطل میکنن. الکی میخوان بگن سرشون شلوغه. گفتم نه بابا. اینجوری ام نیست. ما یه پست بانک بیشتر تو شهرمون نداریم. بلاخره شلوغه. داشتم آرومش میکردم که صداش زدن. پا شدیم رفتیم. خانمه گفت آقا شرمنده به شما سیم کارت تعلق نمیگیره. سینا رو میگی! آتیشی شد که بیخود تعلق نمیگیره! چرا اینهمه آدم دارن سیمکارت میگیرن به من که رسید تعلق نمیگیره؟! حالا چون قیافم خلافه ترسیدین برم مزاحم تلفنی بشم با سیمکارتتون؟! چون داد زدم میخواین حقمو بخورین؟ خانمه گفت آقا چرا شلوغ میکنی؟ به سن قانونی نرسیدی.۱۷ سالته. مگه من میتونستم جلو خندهمو بگیرم؟! مگه سینا هزار تا قسم به من نداد به کسی نگم؟ مگه من از اون روز این داستانو واسه هزار نفر تعریف نکردم؟!