چشامو باز می کنم، پنج دیقه مونده تا صدای آلارم گوشیم دربیاد،
حالم خوبه.
امروز به همه کارام میرسم. پتو رو میدم کنار، پا میشم، یادم میاد به گُلا آب ندادم. حوصله ندارم برم پارچو آب کنم. اون سه تا گلدون وسطیام واسه همین خشک شدن. نگاشون میکنم،
حالم بده.
به زور لباسامو تنم میکنم. موهامو درست نمیکنم، عطر نمیزنم. از در که میرم بیرون بارون میاد، دو قطره میریزه رو صورتم، یادم میاد؛
شهر زیر پامه، دود سیگارش وسط خنده میپره تو گلوش سرفهش میگیره. میخنده، میخندم.
حالم خوبه.
هندزفریمو میذارم، راه میُفتم. میگه «تو بارون که رفتی...»
صداش غم داره ها، ولی یه جوری میگه غمت نمیگیره. باهاش میخونم. به خیابون نگاه میکنم، به ساختمونا، به آدما، با چتر، بی چتر. امروز حتما همه کارام زود تموم میشه، تهشم وقت اضافه میارم میرم دوستامو میبینم. میره آهنگ بعدی. مگه این آهنگو پاک نکرده بودم؟! از کجا اومد؟! میگه «رنگ آسمون کبود...تو ی تهرون پُرِ دود، دیدی دلم وا نشد، از آخرین باری که گرفته بود...»
حوصله ندارم گوشیمو از جیبم در بیارم بزنم آهنگ بعدی، دستام خیس میشه. میذارم بقیهشم بخونه.
حالم بده.
به ساعتم نگاه میکنم، بیست دیقه وقت دارم که برسم. فکر میکنم که اگه برسم دقیقا چی میخواد عوض شه؟ نمیخوام برسم. اولین کافهای که میبینم میرم تو. فنجون قهوه و زیر سیگاریمو میذاره رو میز. زمان وامیسه.
حالم خوبه.
هرکاری که قرار بود بکنم دیگه زمانش گذشته. عیب نداره. فردا به همهشون میرسم. عوضش وقت دارم برم دوستامو ببینم. زنگ میزنم بهشون بیان اینجا. نه اصلا دلم یه کم موتور سواری میخواد. بارونم که بند اومده. میرم خونه موتورو برمی دارم میرم دنبالشون.
«تاکسی؟»
میشینم تو ماشین. میگه «خیلی وضعیت بده نه؟»
چیزی نمیگم. کاش حرف نزنه. گوش نمیدم ولی صداشو میشنوم. سعی کردم نفهمم چی میگه ولی وقتی رسیدم جلو درِ خونه حس کردم؛
حالم بده.
کسی نیست، تلویزیونو روشن میکنم، میرم تو اتاق. سوییچو پیدا نمیکنم. شاید تو جیب اونیکی شلوارمه. نمی دونم. ولش کن. یکی دیگه از گُلام خشک شده. مهم نیست. دراز میکشم، صدای تلویزیون میاد، فوتبال داره. پامیشم میرم تو هال. اگه این بازیو ببریم میریم صدر جدول.
حالم خوبه.
کتریو میذارم رو گاز، با دو تا ذغال. صدا رو زیاد میکنم. تنباکو رو میچینم.
نیمه اول تموم میشه. پونزده دیقه وقت دارم. گوشیمو برمیدارم، نوشته «امروز تشریف نیاوردید مشکلی پیش اومده؟»
نمیخوام جواب بدم. «داداش امشب هستی ببینیمت؟»
حالم بده.
میرم تو اتاق، دراز میکشم. نور لامپ بالا سرم چشامو میزنه ولی میتونم باهاش بخوابم. چشامو میبندم؛
پسر غیر آکادمیک