
مادربزرگم، آن بانوی قصه و افسانه، تا زمانی که نفس گرمش زندگیبخش جمع ما بود، دنیایی از خیال را پیش چشمانم میگشود. از بختک سیاه که در تاریکی شب میخزید تا سیمرغ خاکسترنشین که از دل آتش برمیخاست، هر کلامش جادویی بود که روحم را نوازش میداد. او عاشق داستانگویی بود و ما نوهها، چهارشنبه شبها که در خانه پرمهرش گرد میآمدیم تا شب را میهمانش باشیم، با لالایی افسانههایش به خواب میرفتیم. صبحها، صدای دلنشین نماز پدربزرگ، ما را از خواب بیدار میکرد و روزی دیگر آغاز میشد.
هرگز فراموش نمیکنم آن روزی را که در کلاس دوم دبستان، اولین انشاء زندگیام را نوشتم. وقتی برای مادربزرگم خواندم، چشمانش از شوق برق زد. با دستهای پرمهرش، مشتی نخود و کشمش از جیبش بیرون آورد و کمی پول هم به من داد تا با آن برای خودم خوراکی بخرم. میان همه نوهها، تنها من بودم که شیفتهی این قصههای مادربزرگ بودم. دیگران آنها را تخیلاتی کودکانه میدانستند، اما دل من! دل من شبها در خواب هم بر رخش رستم سوار بود و با سیمرغ در آسمانها ابرها را نوش جان میکردیم.
یکی از زیباترین داستانهایش دربارهی مرغ آمین بود. او میگفت این مرغ، موجودی افسانهای و فرشتهگون است که در آسمانها پرواز میکند و بیوقفه آمین میگوید. مادربزرگم با آن لهجه شیرینش توضیح میداد که اگر کسی حاجتی داشته باشد و آن را به زبان آورد، و در همان لحظه مرغ آمین از بالای سرش بگذرد، حاجت و خواستهاش برآورده میشود. اما این افسانه روی دیگری هم داشت؛ برخی بر این باور بودند که اگر کسی نفرینی بر زبان آورد و مرغ آمین همزمان از بالای سرش بگذرد، آن نفرین نیز مستجاب خواهد شد.
به همین دلیل، مادربزرگم همیشه با لحنی پر از مهر و نگرانی به من میگفت: آیمای عزیزم، همیشه مراقب دعاهایی که میکنی باش. مواظب باش که با زبانت نفرین نثار کسی نکنی، همیشه دعاهای خوب و زیبا کن. این جملات، همچون حکاکی بر سنگ، در قلب و روحم ثبت شده است.
آن روز تلخ در بیمارستان را به یاد دارم. وقتی مادربزرگم داشت با همه ما، فرزندان و نوههایش، وداع میکرد، باز هم نگاهش به من افتاد. با چشمان کمسویش نگاهم کرد و آرام گفت: دعای خوب یادت نره. در آن لحظه، در اوج ناباوری و اندوه، با تمام وجود دعا کردم که کاش زودتر خوب شود و دوباره برایمان داستان تعریف کند. اما حیف که مرغ آمین آن لحظه از بالای سرم رد نشد و آرزویم به زندگی نپیوست. حسرت آن لحظه و آن آرزوی بر باد رفته، تا ابد در قلبم جای گرفته است.