حدود دو هفته پیش بود که اولین نوشته خودم رو تو ویرگول منتشر کردم، تو ذهنم این بود که حداقل هر هفته، دو تا نوشته منتشر کنم. ولی چی شد که نشد؟
تایم نداشتم؟ درگیر بودم؟ حوصله نداشتم؟ تنبلی کردم؟ نه! به هیچ وجه، هم وقتشو داشتم هم دوست داشتم بنویسم و هی شروع میکردم به نوشتن ... پس چرا نشد؟ چون دوست داشتم یه نوشته عالی بنویسم، و هرچی مینوشتم راضیم نمیکرد.
تو کتاب «عصبیت و رشد آدمی نوشته: کارن هورنای» _که توصیه میکنم حتما بخونیدش_ میگه آدما سه تا خود دارن:
۱- خود واقعی: دارای استعداد ها و نیرو هایی است که اگر فشار و عوامل نامساعد رشد آن را ضعیف نکند ما به طور طبیعی با آن استعداد ها رشد میکردیم.
۲- خود ایدهآلی: آن چیزی است که نیستیم اما تصور میکنیم که هستیم، یا آرزو میکنیم که آن باشیم.
۳- خود فعلی: آن چیزی است که ما الان هستیم.
توی کتاب میگه به علت یسری اتفاقات در زندگی آدم _قاعدتا منظور انسان عصبی_ ما درگیر خود آیدهآل میشیم و در تصورات خودمون زندگی می کنیم و نمیتونیم خود فعلیمون رو به خود واقعی نزدیک کنیم.
حالا یکم بیشتر با خود ایدهآل آشنا بشیم، مهمترین دلیلی که یه انسان به خود ایدهآلی رو میاره، وجود نقص و استعداد رشد نکرده هست، اون فرد در دنیای واقعی نمیتونه آرزوهاش رو برآورده کنه، چون قدرتش رو نداره، واسه همین تو ذهنش یه خودِ مثلا خفن میسازه و در قالب اون زندگی میکنه. و با اون قهرمان زندگیش میشه و به تمام چیز هایی که بهش نرسیده میرسه.
خب قاعدتا وقتی میخواییم تو ذهنمون به همه چی برسیم، باید یه شخصیت خیلی بزرگ و بی عیب و نقص ایجاد کنیم، که هرگونه نقص و کمبودی بهش وارد نیست!
حالا فرض کنیم، این آدم چندین سال (مخصوصا دوران کودکی و نوجوانی _که ذهن به بلوغ فکری خودش نرسیده_) با شخصیت خود ایدهآلش زندگی میکنه، خب طبیعی هست که بعد از یه مدت اون تفکرات و اون شخصیت رو مقدس بدونه، و فکر کنه اون شخصیت خیالی خودش یه روزی به واقعیت میپیونده، و اون رو از تمام مشکلات و اضطراب هاش نجات میده.
به نوعی خود ایدهآل، نمود کمال هست، و اون شخص این کمالِ بی نقص رو میپرسته.
کم کم این کمال پرستی جای خودِ واقعیش رو میگیره، و حتی دیگه نمیذاره اون آدم، استعداد هاش رشد کنن. برای همین بعد از یه مدتی اون آدم هیچی نداره جز تصور و خیال!
از یه جایی به بعد اون آدم نیاز داره بعضی از همون خود ایدهآلی هاش رو اجرا کنه و جامعه واقعیت بهشون بده. و حتی تلاش های بسیار زیادی هم در این راه انجام میده، ولی متاسفانه چون منبع این تلاش ها از خود واقعی و اصلی نیست، در اکثر مواقع به هر موفقیتی هم که برسه، همیشه عدم احساس رضایت باهاش هست.
حالا مشکل از این جا شدید تر میشه، که ناخودآگاه اون فرد _که قاعدتا الان وارد جامعه شده و به بلوغ فکری نسبی رسیده_ سعی میکنه ازش در مقابل تهدیدات و اضطراب های اجتماعی محافظت کنه، راه محافظتی که بلد بود چی بود؟ کمال پرستی! ولی اینبار به صورت اجباری. چون راه دیگه ای بلد نیست. پس از این به بعد مجبوره که کمال پرست باشه.
کمال پرستان، شخصیت وسواسی دارند، برای اینکه بتونن از خودشون محافظت کنن و یا امنیت خودشون رو تضمین کنن، باید همیشه احساس کنن زمان رو کنترل میکنن و دائما برای رسیدن به استاندارد های بالای خود، احساس فشار میکنند، و وقتی این کمال پرست یا کمال گرای ناسازگار نتونه انتظارات خودش رو اجرایی کنه، فشار ذهنی زیادی بهش وارد میشه، و باعث ایجاد ناهماهنگی شناختی میشه.
ناهماهنگی شناختی به عبارتی ایجاد و القا دو یا چند ارزش و دیدگاه ناهمساز و متفاوت در ذهن یک فرد است.
حالا بیاییم یه جمع بندی کنیم، یک شخص کمال پرست به دلیل مشکلات و فشار های دوران کودکی طبق یه سلسله مراتبی کمال پرست میشه و این فرد یسری ویژگی ها داره: مثل اضطراب اجتماعی، وسواس، اجبار در کنترل خود و هرچی که اطرافش هست، ناهمانگی شناختی، خودشیفتگی، عزت نفس پایین، احساس عدم رضایت از موفقیت ها و کلا هر شرایطی، خود سرزنشی شدید، زود رنجی و ...
معمولا افرادی که سعی در کنترل خودشون دارند، مطمئنا سعی در کنترل دیگران هم دارند، به نوعی کمال پرست ها دیکتاتور و خود رای هستند.
ناهماهنگی شناختیشون باعث میشه همیشه مدام در حال تغییر مسیر و اهداف خودشون باشن و به نوعی ثابت قدم نباشند.
خود سرزنشی باعث کاهش هر چه بیشتر عزت نفسشون میشه و کاهش عزت نفس خود دلیلی بر افزایش احساس شرم، افسردگی و ... میشه.
تازه همه این مشکلات، خودشون میتونن باعث مشکلات ثانویه ای و فیزیولوژیک مثل بی اشتهایی یا پرخوری عصبی _که باعث خارج شدن از تعادل فیزیکی_، و یا استرس مزمن _که باعث مشکلات قلبی-عروقی_ بشه.
یه نکته فراموش نشه، که کمال گرایی یعنی فرد به کمال گرایش داره و علاقه منده، ولی کمال پرستی (یا کمال گرایی ناسزگار یا منفی) یعنی اون فرد مجبوره که کمال داشته باشه و اجراش کنه.
خب همه اینارو گفتم، که بگم آره، منم این رو مشکل دارم، همینقدر هم میتونه پیچیده و ریشه ای باشه، ولی مهم اینجاست هر چه دیرتر درمانش کنیم مشکلاتش عمیق تر میشه و میتونه صدمات روحی و جسمی جبران ناپذیری بزنه. برای درمان کمال پرستی تقریبا این چهارتا کار اصلی رو باید انجام بدیم؛
1- قاعدتا اولین گام هر درمانی، پذیرش بیماری هست، و توی کمال پرست ها به شدت پذیرش این که اینهمه تصور خوب و رویایی همش چرته، بسیار بسیار سخته! و وقتی قبول میکنن، تازه وارد برهه ای میشن که اصلا نمیدونن کارهاشون، اهدافشون و ... درسته یا نه؟ آیا بر اساس خیال و تصوره یا بر اساس خود واقعی؟ دلیلشم اینه که هیچ شناختی به خود واقعیشون ندارن.
2- پس بعد پذیرش بیماری، باید بدنبال علایق و استعداد های واقعی خودشون برن، و اونهارو پرورش بدن، و به نوعی خودشون رو توانمند کنند.
3- بعد از اون باید ساختار های ذهنیشون رو بشکنن، کمال پرست ها دارای ذهنی به شدت ساختارمند و چارچوب داری هستند، و هرگونه تخطی از این قوانین و استاندارد ها باعث استرس و اضطرابشون میشه، پس مطمئنا برای شکوندن این ساختار ها روز های سختی رو در پیش دارن.
4- باید سعی کنن در زمان حال زندگی کنند، دست از خیال پردازی برای آینده بردارن، دست از سرزنش کردن خودشون بخاطر گذشته بردارن، تا بتونن در حال زندگی کنن.
(نکته: تجربه من تو درمان این مراحل بود، شاید برای دیگران متفاوت باشه.)
ولی در آخر همه این ها، ما سعی نمیکنیم کمال پرستی رو تو خودمون از بین ببریم، سعی میکنیم کمال گرای سازگار یا مثبت بشیم.
یعنی مهمترین اختلافش اینه که در انجام قوانین از پیش تعیین شده ذهن هیچ اجباری نیست و اینکه ما خودمون رو با همه نواقصی که داریم قبول کردیم.
چون کمالگرایی، در شکل مثبتش، میتونه انرژی محرکی فرآهم کنه، که به دستاوردهای بزرگی منجر میشه.
با تمام تمرین هایی که برای کاهش کمال گرایی منفی در خودم انجام دادم، باز هم یه موقع هایی بهم گیر میده، طوری که خودمم متوجه اش نمیشم. و من رو در خودش غرق میکنه. و یهو به خودم میام میبینم چه خرابکاری هایی کردم، با این حال همچنان تمام سعیم رو میکنم تا این کمال منفی رو به یک چیز مثبت و کارا تبدیل کنم.