تقدیر رقم خورد و تردید سال گذشته تمام، چند ماهی هست که با شرکت جدیدی شروع کردم. تصمیم سخت و پر تلاطمی بود، عالی نیست ولی شکر خدا بهتر از اونی شد که انتظار داشتم.
چالشهای تازه ای روبرو شدم، یاد گرفتم احساسم رو بیشتر کنترل کنم، و با دقت از اندک اعتبارم خرج کنم.
ایده ای رو میخواستم تجربه کنم که در اوج اشتیاقم متوقفش کردم، دوست دارم اینبار با محاسبه بیشتری شروع کنم.
از دورکاری خسته شدم، بیشتر شرکت حاضر میشم.
از حاشیه دوری میکنم، و دوست دارم یاد بگیرم، چطور وقتی باب حاشیه و بدگویی توی صحبتها باز میشه، بدون اینکه به کسی بر بخوره، از اون حرفا فاصله بگیرم.
خسته ام! دوست دارم تنی به آب بزنم و روی آب شناور شم و اون لحظات رو دوباره تجربه کنم، ذهنم آسوده، نفسم آرام و نگاهم در ابرها، بادی بر سطح اب و نوازش امواج در پیش. آه که مشتاق و خسته ام.
چند نفری رو رد کردم، در انتخاب همکار، اخلاق و سن و پتانسیل رو دیگه بیشتر اهمیت میدم.