*1371 بهمن ماه یک روز برفی
او دقیقا پنج ثانیه دیگر می میرد.
یک... دو... سه ... چهار... پنج...
ههه نگفتم.
دقیقا ۳ ساعته و بیست و دو دقیقه قبل داشت به این فکر می کرد که چطور می تواند خانهی رویای اش را بخرد، چطور می تواند تا ده سال آینده زندگی خوبی برای خودش فراهم کند. چطور می تواند به همسر رویایی اش برسد و... اما حالا...
حالا متاسفانه به درون چاه فاضلابی که کارگر فاضلاب یادش رفته دریچه آن را ببند افتاده و مرده است.
- بخشی از دفترچه خاطرات فرشته مرگ