Borhan Dadras
Borhan Dadras
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

پرواز

بر روی لب پرتگاه ساختمان ایستاده بود و منتظر لحظه ای برای پریدن بود.

بله او می خواست خودکشی کند.

دقیقا کنارش نشسته بودم. دلم می خواست خیلی چیز هارو بهش بگم اما... اما میدونستم صدام رو نمیشنوه. میخواستم بگم تو بهتر از اون چیزی هستی که فکر میکنی. حتی اگه فکر کنی زشتی،بازم زیبایی. حتی اگه فکر کنی توی این دنیا مفید نیستی، بازم مفیدی و صرف اینکه هستی بدون هیچ چیز اضافه‌ای ارزشمنده. خیلی ها هم تو این دنیا هم تو دنیای من، دوستت دارن و براشون مهمی. نمیدونی وقتی می خندی توی دنیا چه اتفاقی می افته. میدونم زندگی برات پوچ شده اما بهت قول میدم درست میشه. قبلا هم مشکلاتت رو پشت سر گذاشتی الانم می‌تو......!

پرید...

دفترچه خاطرات فرشته مرگ

داستانداستانکمرگفرشته مرگدفترچه خاطرات فرشته مرگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید