علم میگوید: «حقیقت را من دارم!» اما وقتی پردهها کنار میروند، میبینی چیزی جز فرمولهای ناقص و نظریههای شکسته باقی نمیماند. خدایی که وعدهی همه چیز را میدهد، وقتی نگاهت را برمیگردانی، سکوت میکند و هیچ تضمینی ندارد...
علم دروغ میگوید وقتی میگوید همهچیز قابل فهم است، و خدا دروغ میگوید وقتی میگوید همهچیز تحت کنترل اوست. هر دو، در نهایت، تو را تنها میگذارند؛ یکی با منطقش که نمیتواند پاسخ دهد، دیگری با ایمانش که نمیتواند آرامش بخشد.
و انسان، میان این دو، در برابر جهانی بیپایان، تنهاست؛ تنها با شک و تردیدی که هیچ علم و خدایی نمیتواند آن را رفع کند. شاید تنها حقیقت، خود اوست؛ حقیقتی بیپرده، بیوعده، و بینقاب.