در من،
پنجرهای است که رو به تو باز مانده،
هر صبح به امید قدمهایت بیدار میشود.
راهی است
که اگرچه با تو نرفتهام،
اما غبارش تنها به شوق آمدنت نشسته است.
شبهایم،
بینامِ تو ستارهای ندارد،
و روزهایم،
بیخندهات خورشیدی نمیشناسد.
هر آنچه نگفتهای،
در سکوت تو شنیدهام،
و هر آنچه نخواستهام،
در نگاهت یافتهام.
ای کعبه دل،
اگر سجدهای مانده،
بر قامت توست،
که جز تو قبلهای برای عشق نیست.