ویرگول
ورودثبت نام
dastanekootah
dastanekootah
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

حکایت و داستان های آموزنده از سعدی


ثروتمندزاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقیرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى كرد و مى گفت: صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگین است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در میان قبر، خشت فیروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، این كجا و آن كجا؟

فقیرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زیر آن سنگ هاى سنگین بجنبد، پدر من به بهشت رسیده است.

داستانداستان کوتاهحکایتحکایت و داستان های آموزنده از سعدیسعدی
داستان ، کوتاه از اینجا آغاز میشود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید