زمان داره با سرعت ميگذره...
آنقدر سريع كه؛
نميتونم براى شمارش از روزها استفاده كنم
كارى به ساعت ها ندارم..
دقيقه ها رو به حساب نميارم
درگير ثانيه ها شدم
يك ، دو ، سه ،
هر لحظه
دورتر ميشم
از تو...
از زندگى...
از خودم!
من ميترسم؛
از گردش زمين
تغيير روز و شب ها
گذر تند زمان!
از دلشوره هاى اول صبح
خستگى هاي دَم ظهر
بى خوابى هاى آخرشب
همه چيز كسل و ديوانه كننده ست!
زمان داره با سرعت ميگذره...
من هي به عقب نگاه ميكنم و ميخوام برگردم
نميتونم
نميتونم
نميتونم عقربه ها رو برگردونم
با شتاب به سمت جلو حركت ميكنند
جنگيدن با عقربه ها بي فايدست
زمان داره با سرعت ميگذره...
من از اين روند خيلى ميترسم.