ویرگول
ورودثبت نام
طربخانه خاک
طربخانه خاک
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

شاعرِ این شهر کیست؟

‍ اینجا...

تهران...

پایتخت...

اسفند ماه یکهزار و سیصد و نود و هفت شمسی...


غوطه ور میانِ دود و چراغ و انسان و ماشین ...

وسطِِِِ حصاری از برج های بلند...

و ازدحامِ اصوات...!


من،

قدم زنان و بی مقصد،

می اندیشم ...

چگونه میتوان در این شهر،شاعر بود؟!

"شعرِ این شهر" چگونه شعری خواهد بود؟!

شعرِ بی پرنده؟

شعری که در آن بوی نمِ خاک نمی آید؟!


چه شعری خواهد بود شعرِ شهری،

که در آن "سکوت"، حتّی لحظه ای مجالِ سرودن نمیابد؟!

راستی شعرِ بی سکوت چگونه شعری خواهد بود؟!...


لابد شعر این شهر،باید قافیه اش "بتنی" باشد...

و وزنش "فلزی"...!

شعری درباره ارضاء ...

شعری پر از نرینگی و مادینگی ...

مُلهَم از هوشی سیاه و برّنده،

پیچیده و مرموز،

با صدایی بلند و ناکوک،

و صورتی پُر نقاب!!


من،

هنوز می اندیشم،

به شاعرِ این شهر ...


مردی باید باشد با دهانی بدبو،

و خونی پُر الکل!

گیجِ لذّت،

خسته از ارضاء،

با دهانی گشاد و گوشهایی تقریباً کَر!


و یا شاید...


زنی با موهای بِلوند،

دندانهایی زرد،

چشمانی گود رفته و سیاه،

مسموم از دود،

و از مَرد!

تنها و خشن،

و تهی از مادرانگی!


و یا شاید..


کودکی...!

نه....!

در این شهر هنوز کودکی ندیده ام!!

میگویند آدمهای این شهر زود بزرگ میشوند!


هنوزهم قدم میزنم...

و خلاصه شهر عجیبی است...!


شاید باید بیشتر در این شهر قدم زد،

و بیشتر گشت،

و بودن در این شهر را بیشتر و بهتر تمرین کرد،

امیدوار بود ...

جستجو کرد،

آشتی کرد،

گوش سپرد،

نگاه کرد،

و منتظر ماند...!


تلگرام: @doregard1900

شعرفلسفهتفکرشهرخودشناسی
اندیشیدن برای رهایی !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید