احسان
احسان
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید

یکی قطره باران ز ابری چکید / خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جایی که دریاست من کیستم؟ / گر او هست حقا که من نیستم

چو خود را به چشم حقارت بدید / صدف در کنارش به جان پرورید

سپهرش به جایی رسانید کار / که شد نامور لؤلؤ شاهوار

بلندی از آن یافت کو پست شد / در نیستی کوفت تا هست شد

می فرماید قطره باران بدان سبب گران بها و مروارید شد که فروتنی کرد و چون خویشتن را نیست انگاشت عزت یافت. ای کاش فرا بگیریم.

قطره قبل از این که به زمین برسد پیش خودش فکر می کرد من آبم همه جا را شاداب می کنم حیات می بخشم وقتی آمد دریا و اقیانوس را دید خجالت زده دنبال جایی گشت خودش را پنهان کند که درون صدفی جای گرفت. صدف او را جانانه در کنار خودش پرورش داد. بخت و اقبال کار او را به جایی رسانید که آن قطره حقیر، به یک مروارید شاهوار معروف تبدیل شد. سروری و بزرگی را از آن جا بدست آورد که خودش را دست کم گرفت. در خانه نیستی را زد تا به هستی رسید.

شعرعارفانهعاشقانهدلنوشتهمعنویت
اگر عنایت و قدرت خداوند نباشد ما که جنبشی نداریم.ما بودنمان از اوست، ماندنمان از اوست و فعل و انفعلات ما هم از حضرت اوست. لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید