ویرگول
ورودثبت نام
ع.ساکن
ع.ساکن
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

یک شبه شعر بی عنوان

دیگر به آسمان نگاه نمی کنم.

آسمان دیگر با من از مرگ سخن نمی گوید.

بیزارم از هر چه مرا می بلعد

راحت الحلقوم

مرگ را قورت می دهم و صدایم تغییر می کند

کسی درون آینه فریاد می زند

و من دستم را به سویش دراز می کنم

رویش را بر می گرداند و حجم صدایش بیشتر می شود.

مرگ را از آن سوی آینه به سمت من پرت می کند.

آن را در هوا می گیرم و کسی مرا تایید می کند

در جایی از جهان

که نمی دانم کجای آن است

دختری می میرد

و من تایید می شوم.

خانه از پایبست ویران است

من از پایبست ویرانم

من از خیابان به خانه و خانه به خیابان

من از جنگل به دشت و از دشت به جنگل

من از تو به کجا برگردم؟

من از کدامین خیابان این شهر

می توانم بی احتیاط عبور کنم

چشمانم را می بندم و امیدوارم صدای تماشاچی ها را

برای لحظه ای نشنوم.

صدای دست زدن می آید وقتی به صورت زیبارویی تف می کنم

صدای هو می آید وقتی پشت به صحنه می گریم

صدای جنگ می آید وقتی قطار ها از حرکت می ایستند

و مسافرانش از پنجره

مسیر نور را با دیدگان در می نوردند

بعد از 5 دقیقه

قطار دوباره حرکت می کند

و حافظه مسافران پاک می شود.

مردی در کت و شلواری قهوه ای و مندرس

روزنامه را باز می کند

و در یک لحظه ناپدید می شود

و تنها کت و شلوارش بر روی صندلی های پوسیده باقی می ماند.

قطار و مسافرانش حوصله مان را سر می برند

گیوتین آماده است

ما امروز شاهد مرگ دیگرانیم

پس خوشحال باش

می دانم تو سرت را دوست داری

به تو این مژده را می دهم

که سرت برای تو خواهد ماند

آن را از روی زمین بر می دارند

و کف دستانت می گذارند

سر به سرت می گذارم

ولی سرت را به تو نمی دهم

زنده باد مهدِ آزادی

زنده باد مرگِ آزادی

زنده با نهرِ نازایی

همه انسان ها نازایند

همه انسان ها بچه دار می شوند

همه روز ها سپری می شوند

حتی روز آخر

همه یهودا را با بغض نگاه خواهند کرد

زنده باد یهودا

زنده باد مسیح

زنده باد مراتع

زنده باد، باد

در آسمان تهران گرد مرده پاشیده اند

یا باد آن را از سمت مدیترانه آورده است

شنا می کنم تا غرق نشوم

شنا می کنم تا غرق نشوم

در دریای خشمگین دست و پا می زنم

و با یک لحظه نگاه به خورشید

تمام دریا بخار می شود

تمامِ من بخار می شود و من پرواز می کنم

خداحافظ کودکی

خداحافظ بادبادک های خوشحال در باد

خداحافظ مردمانِ سردرگمِ متصل به بادباک ها

دیگر قاصدک ها برایم خبری نمی آورند

دیگر آب از آسیاب ها نمی افتد

موی همه که سفید بشود

من بزرگترین کارخانه تولید رنگ مو را خواهم ساخت.

از من استفاده کن

به جای بیدار کردن من

به خوابم بیا

بیا و آنجا بمان

در آن بی نهایتِ خالی

یا تمامیت وجودِ من

هر چه اسمش را میگذاری...

- بیدارم نکن

- علی صبح شده

- بیدارم نکن

- علی دیر شده

بیدارم نکن

چشم هایم را ببند

نگذار تنهایت بگذارم

بیدارم نکن

تو خواب های مرا نمی شناسی

تنها آنجا دوام نمی آوری

بیدارم نکن

کنارم بخواب

چشمانت را در بیاورد و در کمد کنار تخت بگذار

تنهی دمی

با من به خوابم بیا

ماه را نقاشی کن

بر روی خورشید، کودکانه آب بپاش

از من، ظالمانه استفاده کن.

شعرادبیاتشعر نونویسندهشعر معاصر
گاهی اوقات باید نوشت و من هرگز نفهمیدم اون اوقات کدومان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید