فصل 1
خاطرات
قسمت 22
+: سلام آقای بزرگمنش خوب هستید ؟مهمونی خوب پیش میره ؟
پدر اشکان : یک دقیقه. صحبت نکن...
همه چی بهم ریخته ... لیست کسایی که با من مشکل دارند یا داشتن رو برای من پیدا کن ...خیلی سریع ...
+: اما آخه الان نمیتونم ....
پدر اشکان:
چی گفتی ؟ نمیتونی ؟
بذار خیلی رک باهات صحبت کنم ..اگر انتخابات به نفع من تموم نشه ...
اولین کاری که انجام میدم اینکه از شرت خلاص بشم ...
فهمیدی ؟
+: بله ... حتما انجام میدم فقط یکم بهم زمان بدید ...
.
.
.
پ .ا: اشکان ....
اشکان : یکم صبر کنم بعد برم داخل ....
سلام پدر ...خوب هستید ؟
ببخشید بدون اجازه وارد شدم ...اتفاقی افتاده ؟
پ.ا: نه... ابدا مشکلی نیست
خوشحالم که اینجایی پسرم
اشکان : منم همینطور پدر
پ.ا: بریم پیش مهمونا ...
راستی .... کارا چطور پیش میرن؟ راضی هستی ؟
اشکان : آره ، همه چی خوب پیش میره ...
(صدای زنگ موبایل)
ببخشید پدر. باید اینو جواب بدم ...
پ.ا: راحت باش
.
.
.اشکان: الو ...کیوان ...
کیوان: تونستی بیای بیرون
اشکان : نه ...من تازه رسیدم ...
کیوان :باید خیلی سریع بیای موضوع جدیه ...
اشکان: باید ببینم میتونم بهونه ای پیداکنم ...
کیوان : پس فعلا
اشکان :باید به مادرم بگم بخاطر کارم باید زودی برم خونه.... اگر به پدر بگم قبول نمیکنه ....
@EB474
#Violet