فصل1
خاطرات
(قسمت 20)
(صدای باز شدن در )
ارغوان :
سلام کجا رفته بودی ؟
م.ا: سلام....چه عجب بیدار شدی ...
رفتم پیش خواهر
ارغوان تا یادم نرفته برو سوپر مالکی خریدارو بیار...
ارغوان : وا چرا خودت نگرفتی ؟
م.ا: میگم برو بیار ...اینقدر منو سوال پیچ نکن
ارغوان : هووف ...باشه الان میرم....
.
.
چقدر هوا سرده ...الان یک آدامس دارچین میچسبه ...
وای خدا ..عالیه ....
نمیفهمم واقعا ...برای یک جواب منفی چرا اینقدر خرج می. کنند ؟؟...
من عمرا با محسن ازدواج کنم...
.
.
.چه خبره این همه خرید آخه !
حسم میگه یکی داره دنبالم میکنه ....
واییی ....چیکار کنم؟
بهتره عادی باشم و به راهم ادامه بدم یکم دیگه میرسم خونه....
نکنه دزد باشه .. با این خریدا که نمیشه فرار کرد ....خدایا کنم کن قول میدم آدم خوبی باشم ..قول میدم ..
بذار ببینم هنوزم هست ....
کسی نیست
باید سرعتمو زیاد کنم ....
.
.
..
م.ا: ارغوان ..چی شده ؟ چرا نفس ...نفس میزنی ؟
ارغوان: نمیدونی چی شد....
یکی افتاده بود دنبالم ...
شانس آوردم ..
م.ا: دنبال تو؟ تونستی ببینیش؟
ارغوان: نه نتونستم ..خیلی ترسیده بودم ...
اشکان :
بالاخره رسیدم خونه ....
خونه بزرگ خالی خودم
بازم تنهایی....
هیچوقت معنی خانواده رو نفهمیدم....