ویرگول
ورودثبت نام
Elina Bagheri
Elina Bagheriبیر شهر وار... ایچینده من، ایچیمده سن:)
Elina Bagheri
Elina Bagheri
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

که " نیست "...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

میرسم باتو به خانه از خیابانی که نیست...

می نشینی رو به رویم خستگی در میکنی

چای میریزم برایت، توی فنجانی که نیست...

باز می خندیو میپرسی که حالت بهتر است؟

باز میخندم که خیلی؛ گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت واژه هاگل میکنند

یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست

چشم میدوزم به چشمت میشود آیا کمی؛

دستم را بگیری بین دستانی که نیست!؟

وقت رفتن میشود با بغض می گویم نرو

پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست

میروی و خانه لبریز از نبودت میشود

باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است

باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست:)

دلتنگیحسرتشعرزیبا
۱۰
۳
Elina Bagheri
Elina Bagheri
بیر شهر وار... ایچینده من، ایچیمده سن:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید