عمران ساحل
عمران ساحل
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شب رویا

شب رویا
شب رویا

بازهم شب شد

به آغوش مهتاب پناه بردم

ماه تنها بود


و چند ساعتی باهم راز دل کردیم

در هیاهوی گم شدَگان

و هوای خُنَک


دل های سرد و نامهربانی

غمگین و مدوام نشسته بودیم


هردو چشمان مهتاب برای حال من گریست!


و ستارگان آسمان به دلداری

مهتاب رجوع کردند


اما هوا تاریک و یخ بندان

و ستارگان چشمک زنان


بسوی همدیگر بودند

که عشق منجمد وجودشان شد


و انعکاس برای دل من داد

و شدم عاشق و دل‌باخته‌ی ماهتاب


زیبایی‌اش دگر نای حرف زدن نداشت


مهربانی اش شیفته‌ی هرزگاه ای من بود

و دلداری‌اش مادرمن بود

حتی دریا هم برای تماشای ما


رنگ تیره گی را به خود گرفته بود


و ایستاده و عشق ما را نظاره

میکرد.


شبرویامهتابآغوشسرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید