ifeiz
ifeiz
خواندن ۱ دقیقه·۹ روز پیش

برو بنویس!

– چی بنویسم؟

– هرچی تو سرته.

– تو سرم فقط شلوغیه.

– خب بنویسش. شلوغی رو هم می‌شه نوشت.

چند وقتیه مغزم شده انبار فکرای بی‌صاحب. هی میان، هی می‌رن. نه قراره جدی‌شون بگیرم، نه می‌ذارن راحت باشم. انگار هر فکری یه صدا داره، یه دیالوگ، یه آدم. و من وسط این هیاهو فقط دنبال یه دکمه‌ی “ساکت!” می‌گردم.

ولی اون دکمه هیچ‌وقت پیدا نشد.

یه روز یه دوستم گفت: «تو باید بنویسی، چون نمی‌تونی ننویسی.»

خندیدم. گفتم: «چی بگم آخه؟ نه نویسنده‌م، نه چیزی!»

گفت: «اتفاقاً چون هنوز نویسنده نیستی، باید بنویسی. چون هنوز حرفات خامه. هنوز واقعیه.»

این نوشته‌ها تمرینن. تمرین زنده بودن. تمرین اینکه خودم رو بندازم وسط صفحه، بی‌ادعا، بی‌فیلتر، بی‌نقاب.

نه دنبال لایکم، نه دنبال ویو. دنبال یه نفرم. یه نفر که بخونه و بگه:

«منم همینم. دقیقاً همین.»

اگه تو اون نفری، خوش اومدی.

اگه نیستی، اشکال نداره. شاید یه روز بشی.

تا اون روز، من می‌نویسم.

– هنوز هم نمی‌دونی چی بنویسی؟

– آره. ولی می‌نویسم.

نویسندهافکار و احساساتشروع نوشتنقلمکاغذ
سلام من عرفانم، فیض الهی وند تصمیم گرفتم بنویسم از هر چی که تجربه شد برام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید