
من، فرزند نور و آگاهیم.
در مسیر هر لحظهام، حضور خدارو میبینم و حس میکنم.
من اومدم که تجربه کنم، که حس کنم، که خلق کنم. نه برای جلب توجه، بلکه برای گسترش عشق الهی تو زمین.
من اجازه نمیدم هیچ ذهن خسته یا زبون پرشکایتی، نور درونم رو کم کنه یا مسیرم رو تیره کنه.
بقیه میتونن دردشون رو بگن، اما من انتخاب میکنم که در حضور من، یاد خدا زنده بشه. چه با کلامم، چه با سکوتم.
چون هر آدمی، خالقیه توی یه لباس فراموشی.
من اومدم که با یادآوری آروم و قدم به قدم ، خود الهیم رو پیداکنم و به خودم برگردونم.
درحد توانم این عشق رو علاوه بر خودم به بقیه هم میدم.
من نه نجات دهندهام و نه قاضی. من نوریام توی مسیر خودم.
مرزهام مقدسان، چون از آرامش من حمایت میکنن.
اما قلبم بازه و زبون خدایی رو دارم یاد میگیرم ، که عشق باشه، و دیالوگش رو با دنیا برقرار میکنم.
من از هیچکسی انتظاری ندارم،
چون میدونم که هرکسی تو مسیر خودش درحال رشده.
من مسئول احساسات و آرامش خودمم و یادمیگیرم که درهر شرایطی، تعادالم رو نگه دارم.
من با خودم صادق میمونم، با همه مهربون، و وقتی ترس رو حس میکنم، ازش فرار نمیکنم، میذارم تو وجودم جریان پیدا کنه، چون میدونم مثل هر حس دیگه ای، میاد و میره...
و هنگام بودنش، من زندهتر میشم.
همین.