در باز شد رو به اتاقی که
خالیه از حسه تو و تنت
هرگوشه ی خونه بهم میگفت
از گریه های بعد رفتنت ...
در باز شد ، اما دلم گرفت
من خسته بودم از غم دوری
هرکی که میرسید عذابم داد
هرکی یه جور ، تو هم که اینجوری
برگشته بودم این دم آخر
با کوله باری از پشیمونی
عمرا بفهمی چی گذشت به من
تو چیزی از مردن نمیدونی~~~~~~
تو ماه این خونرو سوزوندی
که خونه به تاریکی محکومه
تو از منم دیوونه تر بودی ...
از حال و روز خونه معلومه~~~~~~
باید میفهمیدم که تو رفتی
از بوی دودی که نپیچیده
از ته سیگار توی فنجونت
که لا به لای قهوه خشکیده
از قاب عکس خالیه روو تخت
از حلقه ی دستت که روو میزه
باید میفهمیدم که تو رفتی ...
وقتی که تقویمت روو پاییزه
من دوره میکردم حضورت رو
که یک شبم بی تو نخوابیدم
هرکی به جا من بود ، دق میکرد
من خیلی مردم که نپاشیدم
~~~~~~
تو ماه این خونرو سوزوندی
که خونه به تاریکی محکومه
تو از منم دیوونه تر بودی ...
از حال و روز خونه معلومه
شعر : عرفان حیدری