هادی فرامرزی
هادی فرامرزی
خواندن ۲ دقیقه·۷ سال پیش

وقتی بچه بودم (پنجم دبستان)

کلاس پنجم در واقع سال شکوفایی‌ام بود. نمی‌دانم تجربه‌ی مشترکی است یا نه، ولی کلاس پنجم برای اولین بار توجهم به حضور جنس دیگر معطوف شد و اینگار یکباره قلبم تکانی خورد و چشمم به دنیای دیگری باز شد. مدرسه دو شیفته بود. ما و دخترها شیفت‌هایمان پیاپی و مرتب عوض می‌شد. با اینکه چهار سال قبل وقتی شیفت عصر بودیم و مخصوصا پنج شنبه‌ها تعویض شیفت‌ها تا حدی تلاقی می‌کرد و جنس دیگر جلو چشممان بود ولی عجیب اینکه کلاس پنجم حقیقتا اینگار به چشمم آمدند و خودنمایی کردند. از نیمه‌های آن سال هم نگاهم سمت و سوی جهت‌داری به یکی از دخترکان پیدا کرد، کنجکاوی و هیجان شاید بتوانم اسمش را بگذارم. عشقی کودکانه که گرمایش با نامه‌هایی مرتب رد و بدل می‌شد و تا یکی دو سال هم ادامه داشت. از همان بچگی خوب نمی‌توانستم احساساتم را برای خودم نگه دارم و برای همین آوازه‌ی عشق ما به خانه و به گوش پدر و مادر رسید و البته شکر خدا کسی جدی نگرفت.

تصویر دیگری که از کلاس پنجم به خاطر دارم اعتماد به نفس فوق العاده بود. آقای ک معلم دیرینه‌ی کلاس پنجم تا آن زمان که ما کلاس پنجمی شدیم معروف بود به کف پایی کردن و تنبیه بدنی نامتعارف. البته یک مشکل قدیمی هم داشت که با اینکه سال‌ها از ازدواج ایشان گذشته بود هنوز صاحب فرزند نشده بود و از شانس ما همان تابستانش دختردار شد و کلا خلقیاتش زیر و رو شد. روزهای اول سر کلاس کسی جرئت جیک زدن نداشت ولی بعد از مدتی اینقدر همیشه خندان سر کلاس حاضر می‌شد که جو خشک کلاس شکست.

سال پنجم مثل سه سال قبلش مبصر کلاس بودم. هم زوری داشتم و رتبه اول بلامنازع بودم و البته سر و زبانی هم داشتم. کلاس پنجم تک شعبه بود و قریب 45 دانش آموز داشت. خیلی از بچه‌های کلاس از اینقدر رفوزه شده بودند که لااقل سه چهارسالی از ما بزرگتر بودند و این یعنی دقیقا در سن بلوغ به سر می‌بردند. آن موقع نمی فهمیدم که مرگشان چیست که هر روز مزاحم یکی دو نفر از بچه‌های کم جسم و جان‌تر و البته خوش بر و روتر می‌شدند. من به عنوان مبصر، حامی مظلومان (نقشی که بعدا عوض شد) و کسی که فکر می‌کنم چیزی کمتر از مسیح نداشت، هر روزه با آن چند نفر قلچماق کلنجار می‌رفتم و معمولا هم هفته‌ای یکی دو بار کارم به زد و خورد (البته بچگانه) می‌کشید.

هرچه از سال اول جلوتر آمدم تصاویر و جزئیات بیشتری در خاطر دارم و انتخاب تصویر سخت‌تر شده است. شاید بعدتر بعضی از نکات را با تفصیل بیشتری بنویسم.

کلاس چهارم

روزنوشتروایتعشق اولنامهکودکی
به هرحال اینجا زندگی جریان دارد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید