فرید آیت
فرید آیت
خواندن ۱۰ دقیقه·۱۴ روز پیش

ما مثل یک خانواده… نیستیم!

اجازه بدید آخرش رو اول بگم. در این مطلب می‌خوام توضیح بدم که چرا گفتن جمله‌ی «ما مثل یک خانواده هستیم» در شرکت‌ها اشتباهه. نه تنها اشتباهه بلکه می‌تونه چه برای کارمند‌ها و چه برای شرکت‌ها مشکل‌زا و آسیب‌زننده باشه. در نهایت کمی هم از تجربه‌ی این سال‌ها در بهتر پیش‌بردن تعاملات می‌گم؛ و اینکه چرا مهمه که با دیگران و صد البته با خودمون شفاف و صادق باشیم.

با Midjourney
با Midjourney

چی شد ما انقدر صمیمی شدیم؟

در طول قرن بیستم کم‌کم مدل کار تغییر اساسی کرد. شرکت‌های زیادی دیگه به توان فیزیکی کارگر‌ها نیاز نداشتند. به جای توان فیزیکی، توان ذهنی آدم‌ها اهمیت پیدا می‌کرد. همزمان با این تغییر، لازمه‌های محیط کار هم تغییر کرد.

در فضای کار فیزیکی، عامل محرک ترس بود. در این فضای تازه، تشویق کردن به جای ترسوندن حکمرانی می‌کرد. یعنی برای جذب نیرو‌های نخبه باید کاری می‌کردند تا نیازهای بالای هرم مازلو در آدم‌ها برآورده بشه.

کارگرهای این دنیای جدید، دیگه ترسی از حقوق نگرفتن و گرسنه موندن نداشتند. دیگه به جای ترس از گرسنگی، برای خودشکوفایی، پیداکردن جایگاه اجتماعی و احساس تعلق، دنبال شرکت محبوبشون می‌گشتند. توی همچین فضایی بود که کم‌کم صمیمت هم به عنوان یک ارزش افزوده شناخته شد. یعنی کار کردن در کنار کسانی که می‌تونی باشون احساس اشتراک، نزدیکی و تعلق خاطر داشته باشی.

می‌شه حدس زد که در ابتدای قرن ۲۱، شرکت‌های استارتاپی هم در گسترش فرهنگ صمیمیت نقش پر‌رنگ‌تری ایفا کردند. جایی که شرکت‌ها با نفرات کم شروع می‌کردند و هر نفر سهم زیادی در شکل گیری شرکت داشت. از طرف دیگه این شرکت‌های کوچیک نمی‌تونستند در برابر سازمان‌های بزرگ مزایای زیادی داشته باشند. در نتیجه اهمیت ایجاد حس تعلق و نزدیکی روابط مهم‌تر می‌شد. شاید به واسطه‌ی همین شرکت‌های فناورانه این ادبیات هم وارد ایران شده باشه.

نمی‌دونم این صمیمیت چه زمانی تبدیل شد به "ما مثل یک خانواده‌ایم". اما امروز کیه که این جمله رو نشنیده باشه؟ جالب اینه که این جمله رو، هم از کارفرما‌ها می‌شنویم و هم از کارمند‌ها. اما چرا این جمله در ذاتش اشتباهه؟

شرکت چیه؟ خانواده کدومه؟

شرکت یا company (مخصوصا از نوع سهامی‌اش) که هم‌خانواده‌ی شراکت و مشارکته، یک موجود/شخصیته که با هدف سود و منافع اقتصادی برای سهامدارانش ایجاد می‌شه. حقیقت تکان دهنده اینکه اینجا هدف خیلی مشخصه: سود و منافع اقتصادی. اگر برای یک شرکت مواردی مثل باشگاه کارکنان یا مسئولیت‌های اجتماعی یا خلق ارزش برای جامعه موضوعیت پیدا می‌کنه هیچ کدوم در تضاد با منفعت اقتصادی نیستند. وگرنه این مفاهیم در برابر اهمیت سوددهی مجال بروز پیدا نمی‌کردند.

اگه سهامداران یک شرکت یا مدیران یک شرکت جز این فکر می‌کنند، یا متوجه ماجرا نشدند یا صادق نیستند. خیلی ساده اگه سهامداری بخواد در راستای امور خیر یا منفعت عمومی قدمی برداره می‌تونه با پول سهامش مستقیما این کار رو بکنه و دیگه نیاز به مشارکت در شرکت سهامی نداره. چیزی که سهامداران از هیئت مدیره می‌خوان صورت سود و زیانه. همه چیز به شکل شفافی حول موضوع بهره‌وری مالی شکل گرفته.

اما خانواده مجموعه‌ای از افراده که با نسبت خونی یا ازدواج یا فرزند خوندگی به هم وصل شدند و با هم زندگی می‌کنند. در تعریف خانواده منفعت اقتصادی جایی نداره. در تعریف خانواده محکم و پایدار بودن پیوندها موضوعیت داره. افراد خانواده فارغ از عملکردشون کنار هم زندگی می‌کنند و نیازهای اساسی هم رو برآورده می‌کنند. این جملات جمعبندی منه از چند تا تعریف که اینور و اونور خوندم.

عشق بدون شرط هم یکی از عبارت‌هاییه که در تعاریف خانواده می‌شه پیداش کرد. عبارتی که در فضای فعالیت اقتصادی خنده‌دار به نظر می‌رسه. خیلی متداول نیست یک خانواده با بچه‌ی کوچیکشون به خاطر اینکه نمره‌ی املا نیاورده خداحافظی کنند -چه تصویر غم انگیزی شد-!

پس تا اینجا معلوم شد پیوندِ بادوام ویژگی خانواده‌هاست و محوریت سود اقتصادی، ویژگی شرکت‌هاست.

با این اوصاف ما مثل خانواده‌ایم؟

فکر می‌کنم از مقایسه‌ی این دو فضا بشه به چند اختلاف واضح رسید. در فضای فعالیت حرفه‌ای و اقتصادی چه کارمند‌ها چه شرکت‌ها همدیگه رو قبل از هر چیز برای رسیدن به نتیجه‌ی اقتصادی انتخاب می‌کنند. موضوعات دیگه‌ای مثل رشد، تجربه و آرامش هم می‌تونند در انتخاب یک شرکت مهم باشند اما اگه قبلش حداقل‌های مالی برای کارمند و شرکت فراهم شده باشه. آیا در تعامل حرفه‌ای اگر انتظار مالی یا بهره‌وری برآورده نشه، دو طرف به هم وفادار می‌مونیم و بی‌چشم داشت عاشق هم می‌مونیم؟ معلومه که نه، مگه خانواده‌ست؟!

بادوامی پیوند اعضا جزو تعریف‌های خانواده‌ست. برعکس در شرکت‌ها پایبند موندن به یک رابطه‌ی غیر بهره‌ور می‌تونه آسیب زننده و حتی نابودکننده باشه. معمولا موقع جدا شدن یک کارمند از یک شرکت این تفاوت به آشکارترین سطح خودش می‌رسه. برای همین از موضوع جدا شدن و خداحافظی در ادامه‌ی مطلب بیشتر استفاده می‌کنم.

ما به عنوان کارمند اگه به موقع از یک شرکت خداحافظی نکنیم -شاید از ترس ابهام یا شاید از سر مرام‌گیری- هم به خودمون ظلم می‌کنیم و هم به شرکتی که براش کار می‌کنیم. کم‌کم بهره‌وریمون پایین میاد و حس مفید بودنمون رو برای خودمون هم از دست می‌دیم. طبیعتا در چنین شرایطی برای شرکت هم خروجی مطلوبی نمی‌تونیم داشته باشیم.

از طرف دیگه در شرکتی که به موقع با بهره‌وری پایین مقابله نمی‌کنه، آدم‌ها به نداشتن نتیجه عادت می‌کنند. نه خودشون رشد می‌کنند و نه شرکتشون. این شرکت هم آماده‌ی فرسوده شدن می‌شه و وقتی این اتفاق بیفته آسیبش قبل از سهام‌دارها، به کارمند‌ها می‌رسه.

پس قطع کردن پیوند‌های ناکارامد و ایجاد پیوند‌های جدید لازمه‌ی داشتن محیط‌های سالم حرفه‌ای هستند. در حالی که خانواده به پایداری پیوند‌هاش شناخته می‌شه. اینجاست که می‌شه فهمید چرا نسبت دادن یک شرکت به یک خانواده خطرناکه! چون پیوندهایی که باید بریده بشن می‌مونند و فاسد می‌شن و تمام اعضای متصل بشون رو از بین می‌برند. دوباره فراموش نکنیم که این اتفاق هم به ضرر شرکت‌هاست و هم به ضرر کارمند‌ها.

با Midjourney
با Midjourney

چند تجربه

امیدوارم تا اینجا کلیت مفهومی که مد نظرم بوده رو به شما منتقل کرده باشم. بقیه نکاتم رو به صورت موردی می‌گم که دیگه لازم به قصه‌گویی نباشه:

  • به نظرم صمیمت با «مثل یک خانواده بودن» فرق می‌کنه. برای من صمیمیت لذت بردن از رابطه‌ی انسانیه فارغ از اینکه چقدر قراره کنار یک نفر بمونم. حالا که قراره برای یک هدف مشترک کار کنیم، می‌تونیم از کنار هم بودن هم لذت ببریم.
  • اینکه چقدر محیط یک شرکت صمیمی باشه یک انتخابه. مطمئنم شرکت‌هایی هستند که بدون صمیمیت موفقند و شرکت‌هایی هستند که با صمیمیت موفقند. هر کسی هم می‌تونه برای کارکردن هر مدل محیطی رو بپسنده.
  • چقدر صمیمیت در یک شرکت قابل قبوله؟ هر چقدر که خودمون دوست داشته باشیم، با این شرط که اگه خواستیم بازخوردی بدیم یا به یک رابطه‌ی ناکارامد پایان بدیم، دلپیچه نگیریم!

در نقش یک کارمند

  • اگر جایی گفتند مثل یک خانواده‌ند باید جویا بشیم منظورشون دقیقا چیه. اگه منظور صمیمیته احتمالا مشکلی نیست. می‌تونیم از این گوش بگیریم از اون گوش در کنیم.
  • یادمون باشه یک شرکت سالم هیچ وقت مرامگیر ما نمی‌شه. اگه شرایط اقتصادی‌ش ایجاب کنه حتما قطع همکاری یکی از گزینه‌هاشه. اگر این رو از ته دلمون باور نکنیم در زمانی که انتظارش رو نداریم یک سیلی محکم از حقیقت می‌خوریم.
  • با در نظر داشتن این حقیقت، ببینیم دوست داریم چطور کار کنیم؟ فرض کنید شرکتی که درش کار می‌کنیم، به خاطر وضعیت مالیش یا تغییر رویکردش یا تغییر نیازمندی‌های بازار، قرار باشه یک ماه دیگه با ما قطع همکاری کنه. آیا اون کارهایی که امروز کردیم رو باز هم براش می‌کنیم؟ یا برعکس، می‌گیم ارزش این همه از خودش گذشتگی رو نداشت؟ اگه جواب اینه که همون کارها رو نمی‌کنیم، شاید باید امروز در مدل کارکردنمون تجدید نظر کنیم.
  • آیا حالا که مثل یک خانواده نیستیم به این معنیه که دیگه برای رشد یک شرکت تلاشی نکنیم؟ به چند دلیل به نظرم باز هم تلاش برای رشد یک شرکت عموما انتخاب درستیه:
    • تجربه‌ی من از اطرافیانم می‌گه کار معنادار در حس خوشبختی و لذت از زندگی جای ویژه‌ای داره. اگه در شرکتی کار می‌کنیم که در جامعه‌ تاثیرگذاره به ما به عنوان یک فرد تاثیر گذار حسی از جنس معنا و به دنبالش رضایت می‌ده.
    • بارها دیده‌ام افرادی که با تمام وجود به خروجی و رشد شرکت کمک می‌کنند همزمان با سرعت زیادی هم در جایگاه شغلیشون رشد می‌کنند. آدم‌های اثرگذار خیلی خوب دیده می‌شن و البته قیمت کارشون هم خیلی زود بالا می‌ره.
    • کسانی که نقش جدی در خروجی شرکت‌ها دارند معمولا به تجربه‌های پرچالش‌تری می‌رسند که برای خیلی‌ها می‌تونه باعث پربارتر شدن زندگیشون بشه.

در نقش کارفرما

  • به عنوان کارفرما صادق باشیم. نشون بدیم که خروجی کار برامون مهمه و حتی اگه محیطی دوستانه داریم، این ارتباطی به انتظار ما از افراد برای داشتن خروجی نداره.
خیلی وقت‌ها نداشتن قاطعیت در پایان دادن به یه همکاریِ اشتباه از ترس ما ناشی می‌شه. ماجرا وقتی سخت می‌شه که ما این ترس رو پشت دروغ‌هایی مثل «نگرانی از آسیب دیدن یک کارمند» یا «انتظار برای زمان مناسب» یا «هنوز به نتیجه‌ی قطعی نرسیدم» یا «فرهنگمون این اجازه‌ رو نمی‌ده» یا «یک مدیر/کارآفرین خوب مثل پدر/مادر هوای کارکنان رو داره» پنهان می‌کنیم. مهمه قبل از هر کسی با خودمون صادق باشیم و بدونیم که می‌ترسیم. این ترس طبیعیه. بعدش با پذیرش ریسک اینکه به سنگدلی و بی‌کفایتی متهم بشیم کار درست رو انجام بدیم.
  • صحبت از زمان مناسب کردم؛ هیچ زمانی بهتر از امروز نیست. تا حالا نشده یک روز خداحافظی رو عقب بندازیم و نتیجه‌ی بهتری بگیریم. چه به بهانه‌ی مصلحت شرکت و چه به بهانه‌ی مصلحت زندگی شخصی یک کارمند. همیشه با گذشت زمان شرایط برای پایان یک همکاریِ تاریخ گذشته فقط بدتر می‌شه.
  • خداحافظی به موقع شامل افرادی از بالاترین رده‌های سازمان هم می‌شه. حتی یک مدیر عامل هم هر روز باید به این فکر کنه که آیا کسی می‌تونه بهتر از خودش منافع سهام‌دارها و ذینفعانی مثل همکاران رو تامین کنه؟ اگه می‌تونه، با همه‌ی ناخوشایندیش باید جاشو به اون فرد بده.
  • خوشبختانه خیلی جاها همراهی شرکت با کارمندانش در بالا و پایین‌های زندگیشون نهایتا منجر به منفعت اقتصادی برای خود شرکت می‌شه. برای همین بیشتر وقت‌ها نیاز به انتخاب‌های سخت بین انسانیت و نفع اقتصادی نیست. این دو معمولا به راحتی با هم همسو می‌شن.
  • با همه‌ی این حرف‌هایی که زدم، هر خداحافظی سخته و تلخی اون هیچ‌وقت کم نمی‌شه. با وجود اینکه می‌دونیم در این فضا باید منطق حاکم باشه، احساس غم و شکست ناگزیره. خداحافظی یک طرف، به عنوان کسی که تجربه‌ی تعدیل هم داشته باید بگم که این تجربه هم واقعا سخته. اما همزمان گاهی برای ادامه‌ی فعالیت شرکت‌ها ضروریه. پس در هر جایگاهی هستید -چه کارمند و چه کارفرما- پیشاپیش می‌گم دمتون گرم. این موضوع‌ها سخت و آزاردهنده‌ هستند. اما افرادی که حرفه‌ای با موضوع برخورد می‌کنند نتیجه‌ی برخورد حرفه‌ایشون رو می‌بینند.
  • موضوع خداحافظی انقدر مهمه که ما در مصاحبه‌هامون در سنجاق درباره‌ش شفاف صحبت می‌کنیم. گفتن از مدل خداحافظی، جایی که قصد جذب افراد رو داریم عجیب و گاهی ناراحت کننده‌ست. اما تجربه به من نشون داده که افراد حرفه‌ای متوجه اهمیت موضوع و ارزش این شفافیت می‌شن.
  • خداحافظیِ حرفه‌ای کار سختیه. خودش داستانی طولانی داره و در اینجا نمی‌گنجه. کسانی هستند که بعد از خداحافظی همچنان دوستان خوبی برای ما هستند و کسانی هم دل خوشی از ما ندارند. همه هم حق دارند. عمدتا خداحافظی انتخاب بین بد و بدتر است. فقط می‌تونیم تلاش کنیم بدتر نباشیم.
  • تغییر موقعیت شغلی و رفتن از شرکت حق همه‌ست. اگه دیدیم یک نفر قصد تغییر شغل گرفته باید به رفتنش احترام بذاریم و باش همراهی کنیم. جوری برخورد نکنیم انگار به ما خیانت شده یا جواب خوبی‌هامون با بدی داده شده. اگه همچین فکری کردیم یک جا رو اشتباه رفتیم. هر چی باشه، ما مثل یک خانواده نیستیم!



پ.ن. ۱: حسین طالقانی نقدی به این نوشته داشته و نگاهی متفاوت به پیش‌فرض‌های من کرده. همچنین سوالات خوبی رو مطرح کرده که ارزش فکر و مرور کردن دارند: لینک نوشته.

کسب‌وکارمدیریتمنابع انسانیشفافیت سازمانیتعامل حرفه‌ای
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید