
مرد خندهی گشادی کرد. دندان نیشِ طلایی رنگش توی چشم میزد:
ــ ظرفیت تکمیله بهتره زودتر بری رد کارت بچه جون
ــ آقا توروخدا، فقط بذارید مربی ازم یه تست بگیره. به خدا ما فوتبالمون خیلی خوبه
به کتونی پارهاش نگاهی انداخت و پوزخندی زد:
ــ میدونی هزینه ثبت نام اینجا چقدره؟
نگران سرش را به علامت نه بالا انداخت:
ــ ۱۲میلیون به جز لباس و کفش
از پشت میلههای آبی رنگ، نگاهِ ناامیدش روی پسربچههای هم سن و سالش غلتید که همهشان لباس سفید با خطهای سرمهای تنشان بود و خنده کنان روی چمنهای خوش رنگ زمین فوتبال میدویدند.
نشست و دستش را از میان میله رد کرد. کف دستش را آرام روی چمنهای زمین فوتبال کشید. نرم و خنک بود.
نگاهی به مرد انداخت، دندان طلاییاش هنوز پیدا بود. نفس عمیقی کشید و هُرمِ هوا را مَکید.
برخاست، توپ پلاستیکیِ راه راهِ آبی رنگش را بالا انداخت و همینطور که به سمت خانه میرفت روپایی میزد.
پیاده از اینجا تا خانهشان راه زیادی بود.
پیاده از اینجا تا خانهشان راه زیادی بود.