دانستن سخت است. خیلی هم سخت است.
دانستـن دریا دلی میخواهد، ظرف محدود تاب دانستن را ندارد!
وقتی خیلی چیزها را میفهمی اگر گنجایش آن را نداشته باشی، کم میآوری، میشکنی، فرو میریزی.
چه بسا برای ظرفهـــای کوچک، ندانستن به مراتب بهتر از دانستـن است.
وقتی یک پارچ آب را درون یک استکان میریزیم، سر میکند.
برای گام نهادن در مسیرِ دانستن، ابتدا باید ظرف وجودمان را گسترش دهیم. ظرف کوچک دانستن را تاب نمیآورد.
همیشه شنیدهام که:
✗" افراد تیز و باهوش زندگی پر رنجی دارند".
به نظرم این جمله ناقص است.
شاید بهتر است بگوییم:
✓ افراد باهوشی که ظرف کوچکی دارند، زندگی پر رنجی دارند. چون گنجایش فهمیدهها و دانستههایشان را ندارند.
در مقابل شنیدهام میگویند:
✗ آدمهای پخمه و کم فهم زندگی آسودهتری دارند.
اما به نظرم زندگی در جهالت دردناکترین عذابها را برایمان رقم میزند.
شاید بگویید: بهتر است آدم نفهمد و نداند تا اینکه بفهمد و جا و مکانی برای دانستههایش نداشته باشد!!
اما به من بگو کدام رنج بیشتری دارند:
✓ آسوده خاطری حاصل از جهل؟
✓ یا بیتابی و درد حاصل از دانستن؟ (کم ظرفیتی)
✔به نظر من اولی آدم را در چرخهی رنجهای تکراری و باطل میافکند و حاصلِ آن رکود و درجا زدن است.
و دومی آدمی را مبتلا به سطوح مختلفی از درد و رنج میکند که حاصل آن میتواند رشد و شکوفایی باشد.
کــدام بهتــر است؟
انتخاب کن