احتمالا شما هم جملهی معروف هنری فورد رو شنیدید که میگه اگر از مردم میپرسیدم چی نیاز دارید، احتمالا میگفتن اسبهای سریعتر!
مساله دقیقا همین جاست براساس کتاب "ذهنیت محصول" وظیفه ی ما به عنوان مدیر محصول اینه که چیزهایی رو بخونیم که هنوز نوشته نشدن ! دقیقا به همین دلیل خیلی وقت ها نمیشه به تحلیل بازار اعتماد کرد. چون مشتری ها و کاربران خیلی وقت ها خودشون هم نمیدونن که به چه چیزی نیاز دارن. کتاب "ذهنیت محصول " میگه باید بیایم و دوتا مساله زیر رو از هم جدا کنیم:
1- صدای مشتری Voice of customer
صدای مشتری یعنی تمام اون چیزی که مشتری به صورت مستقیم به ما میگه. برای مثال مشتری میگه من می خوام فلان دکمه رنگش سبز باشه یا میگه می خوام بتونم از اطلاعاتم خروجی اکسل بگیرم. اما آیا صرفا گوش دادن به صدای مشتری کافیه؟
قطعا نه وگرنه هنری فورد سعی میکرد تا اسب های سریعتری تربیت کنه!
این جاست که پای مساله دوم یعنی " درون بینی مشتری " یا همون customer insight وارد ماجرا میشه.
2- درون بینی مشتری Customer Insight
صدای مشتری یا به عبارتی نیازمندی هایی که به صورت مستقیم بیان میشن ، برای یک مدیر محصول صرفا داده های خام و ورودی محسوب میشه! وظیفه ی مدیر محصول اینه که به قول خارجیا dig deeper ! یعنی در اون نیازمندی عمیق تر بشه ، نسبت به کاربران حس همدردی داشته باشه ، بایاس های ذهنیشو کنار بزاره و سوال های عمیق تری بپرسه .برای مثال :
چرا مشتری رنگ سبز رو ترجیح میده؟ آیا مشتری دچار مشکل کور رنگیه؟
آیا روش دیگری برای دادن اطلاعات خروجی به کاربر وجود داره؟
دادن خروجی در قالب اکسل چه ارزش هایی رو داره برای کاربر ایجاد میکنه؟