طرح هدفمندسازی چرت و پرت گویی های عامدانه.
قسمت اول: از مصائب و مزایای بیابان گردی.
بعضی وقتا یه احساس خاصی داری، یه موسیقی خاصی گوش میدی که موهای بدنت سیخ میشن، فیلمی می بینی که ذهنت رو مشغول می کنه. می خوای این احساسات رو بروز بدی. می خوای درموردش با دیگری حرف بزنی اما هرچقدر که سر می چرخونی کسی رو نمی بینی. این اسمش تنهاییه. مجبوری همه این احساسات رو یه گوشهای درون خودت دفن کنی. این هم بزرگ ترین بدی تنهاییه. توی بیابون بی انتهای تنهاییت، صدات به کسی نمی رسه با اینکه شهر خیلی نزدیکه. به مرور زمان همه این احساسات و حرف ها و ایده ها جم میشن و جمع میشن تا جایی که دیگه نمیشه احساس دیگه ای رو جا داد. اون موقع است که فرد بیابان نورد می ترکه. منفجر میشه. می زنه به سرش. میره بین جمعیت بلند داد میزنه الله اکبر و ضامن رو می کشه. میره تو دبستان و همه بچه ها رو با مسلسل به رگبار می بنده. یه هواپیما می دزده و می کوبونه به کوه. البته که بیشتر افراد تنها اینطوری نیستن. یکم آروم تر می ترکن. مثلا وقتی کسی خونه نیست (حالا انگار کسی هست کلا) گاز رو باز می کنن و میرن می خوابن. یا شب می خوابن دیگه بیدار نمی شن. یا میرن حموم و دیگه بر نمی گردن. خیلی بی سر و صدا و آروم. تهش مثلا صدای له شدن جمجمه شون پس از برخورد با موزاییک های حیاط رو بشنوید. بعضی ها قشنگ می ترکن. هنرمند میشن. طراح میشن.
آدمای تنها خلاقیت خیلی بالایی دارن. چون توی بیابان تنها هستن و باید یک جوری بگذرونن. برای همین ساعت ها می شینن و روی شن ها شکل می کشن. شب ها به آسمان نگاه می کنن و الگو ها رو پیدا می کنن. اصولا بیابان گردها راه دیگه ای ندارن. افراد تنها یا باید خلاق باشن یا بمیرن.
شاید باورش سخت باشه، اما تنهایی می تونه قشنگ باشه. تنهایی از بزرگ ترین رنج هاییه که یک انسان می تونه تحمل کنه. و همین هم زیبا ش می کنه و برای انسان ها واجب. وقتی توی بیابان بی انتها نشستی و هیچکسی نیست، بهترین زمانه که با واقعی ترین شکل خودت روبرو بشی. (البته اگه توهم ها بزاره) تنهایی لذت با خود واقعیت بودنه. اون خودی که همزمان می تونه هزاران نفر باشه. انسان ها تشکیل شدن از همه جور انسانی. فقط مقادیرشون کم و زیاده. یکی تعصب و جهل بیشتری داره و یکی دیگه مهربانی و عقل.
اما برای همیشه که نمیشه تنهایی رو تحمل کرد. خسته میشی. از لحاظ روحی میشکنی. واسه همین بعضی از بیابان گرد ها بدون هیچ ملاحظه ای با کله میرن سمت اجتماعات و مردم. اونجا می بینن که خیلی با بقیه فرق دارن. مردم هم اونها رو به بی رحمانه ترین شکل ممکن پس میزنه و شکسته تر از قبل میشن و توی تنهایی بیشتر فرو میرن. تهش هم یا کشتار دسته جمعی دانش آموزا، یا بازکردن گاز خونه. تنهایی افسردگی میاره. بیابان گرد ها هم برای اینکه از افسردگی خلاص بشن میرن سریال ها و فیلمای کمدی مثل فرندز می بینن. می خندن و خوشحال میشن برای لحظاتی. اما بعد می بینن که اونا مثل آدمای داخل این فیلم ها خوشحال نیستن. دوستایی این چنینی ندارن. برای همین بیشتر از قبل افسرده میشن. دوباره می رسیم به زیر کردن آدما با ون تو خیابون یا موزاییک های خونی حیاط...
بعضی ها هم تقلب می کنن. این دسته خیلی بزرگی از آدمای تنها هستن. اونا خودشون رو جعل می کنن. روی صورت بدون نقششون لبخندهای الکی می کشن و حرفهایی رو می زنن که ته قلبشون بهشون اعتقاد ندارن. برای چی؟ برای اینکه عضو یه گروهی بشن. با بقیه ارتباط بگیرن. از بیابون برن و وارد شهر بشن. شاید اولش به نظر خوب بیاد، اما باز هم تنهایی. خود واقعیت هنوز تنها ست. چون اینی که دوست پیدا کرده تو نیستی. بعضی وقتا اینقدر این تقلب کردن آزار دهنده میشه که با خودت میگی ای کاش مثل خیلی های دیگه به صورت آنلاین خودمو می کشتم.
پینوشت یک: این چرت و پرت گویی هایی که عامدانه شکل میگیرند، همیشه در ذهن من بودهاند و میچرخیده اند. تصمیم گرفتم که آنها را هدفمند سازی کنم تا از درد نگفتنش رها شوم.
پینوشت دو: در این چرت و پرت ها، دوست نداشتم که قوانین نگارشی را آنچنان رعایت کنم و کمی به خودم توهم آزادی دادم. اگر موقع خواندن اذیت شدید، معذرت میخواهم.