ویرگول
ورودثبت نام
گوزن شمالی
گوزن شمالی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

شکلات تلخ

شکلات تلخ
شکلات تلخ

پاهایم به سختی مرا تحمل می‌کرد‌. حس می‌کردم که دلشان می‌خواهد همین‌جا ولو شوند روی زمین و مرا محکم به زمین بکوبند. هنوز تندیس در آغوشم بود.

به سختی و با حفظ ظاهر مسیر دانشگاه تا خیابان طی کردم و به محض دیدن اولین تاکسی دستم را بالا بردم. خود را به زور داخل صندلی عقب جا دادم و تندیس را روی صندلی رها کردم.

رمقی برایم نمانده بود. هنوز در شوک دیدنش بودم. راستش را بخواهید دیدنش یک طرف ماجراست و دیدنش در کنار همسرش یک طرف دیگر.

به خانه که رسیدم با سردبیر مجله تماس گرفتم و از او خواستم یک هفته‌ای به من مرخصی دهد، خوشبختانه قبول کرد. کمی از میزان اضطرابم کاسته شد. حال می‌توانم به عمق ماجرا فکر کنم.

شاید این واکنش دفاعی مغزم در برابر فروپاشی است. این گیجی و منگی، هیچ چیز را نفهمیدن، درد را نکشیدن. منکه می‌دانم بعد از به آگاه شدن به عمق این مسئله چه بلایی سرم می‌آید.

کاش می‌گفت‌. کاش خودش همان موقع می‌گفت که قصد ازدواج داد. کاش می‌گفت که مرا انتخاب نکرده است. کاش این شوک همان ۳ سال و ۹ ماه پیش بر من وارد می‌شد.

افکارم پریشان و مخشوش است. به صورت دیوانه‌واری به خوردن شکلات تلخ روی آورده‌ام. این سومین قالبی است که در حال تمام کردنش هستم. اگر همینطور ادامه دهم سر و کارم به بیمارستان می‌کشد.

به دوستم زنگ زدم. دیگر نمی‌توانم این وضح را تحمل کنم. هنوز یک روز از دیدارش نگذشته و من در حال دیوانه شدن هستم. دوستم می‌آید و به من کمک می‌کند. آری او می‌تواند.

رفیقم تمام ماجرای مرا می‌دانست. می‌دانست با او تا کجاها رفته‌ام. می‌دانست چقدر عاشقش بودم و چقدر عاشقم بود. هنگامی که ماجرا را شنید ناراحتی عمیقی بر چهر‌ه‌اش نشست. من دیگر توان انجام هیچ کاری را نداشتم، حتی نمی‌توانستم گریستن خود را کنترل کنم. دراز کشیدم و نمیدانم کی خوابم برده بود. شاید هم بیهوش شده بودم، نمیدانم.

چشمانم را که باز کردم رفیقم بالای سرم بود. تمام آن مدت را کنارم مانده بود. برایم غذایی آورد اما اشتها نداشتم. دست نخورده روی میز باقی ماند. به او گفتم شب شده و باید برود. دلش نمی‌خواست از کنارم تکان بخورد.اما خیالش را راحت کردم و او را به خانه‌شان فرستادم.

"مجموعه داستان‌های گوزن شمالی شماره 5"


شکلات تلخداستانداستان کوتاهداستانکعشق
من اینجا هستم تا شما را همراه خود به دل قصه ها و روایت ها ببرم. به دنیای علم، ادبیات، هنر، جغرافیا و تاریخ خواهیم رفت.من گوزن شمالی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید