توی فصلی نو که زندگی جریان داشت، بغض توی صدای من میلولید.
سفت فشارم دادی تو آغوشت به قصد آخرین تلاش برای یکی شدن با من
آخرین هدیه من چلونده شدن چشمام تو بافت پیراهنت شد
قلبم فریاد میزد که نرو، مغزم اسلحه کشیده بود رو احساسم
هنوزم لاشه عقلم رو به دوش میکشم ولی این عاقلا چی میدونن از احساس
من با دیوونه ها رقصیدم و نشدم منکر ابراز
بیا بشینیم دور این آلبوم دور افتاده از ذهنامون
قدم بزنیم و رد بشیم از کنار رویاهامون
دست همدیگه رو بازم بگیریم
خون جاری بشه از سطح پوستمون تا عمیق ترین فکرامون
خاطراتی که خاک خورده رو بالا میارن، بزاریم تو هفت تیرامون
ماشه رو بچکونیم دم شقیقمون
توی این شلیک ها جایی دلمون میلرزه، چشامون سیاهی میره، فاصله میترسه
اینا شعر نیستن قافیه هایی هستن که سال هاست تبعید شدن
حتی یادشون رفته وزن چیه
من یادم مونده آسمون رو، تو یادت میاد دریا رو؟
شلیک رو که یادت نرفته
شلیکمون میشه قمار سر بود و نابود
بزار شلیک بشه چه به خودت چه به من
من فرار کردم از طناب های دار
به خودم که اومدم دیدم طناب امنیت رو سفت کردم دور گردنم
تو به دنبال وطن فرار کردی و من برای همیشه لباس وطن برام تنگ شد
عشق رو حس نکرده بودم تا رسیدم به ثانیه منفی یک