سابق از خواندن کتابهایی مثل غرور و تعصب، بلندیهای بادگیر و برباد رفته لذت میبردم ولی این لذت تنها محدود به زمانی میشود که شما قدم به دنیای کتابهای ژانری نگذاشته باشید.
قضیه از این قرار است؛ پیش از آنکه به طور حرفهای نوشتن را آغاز کنم، کتاب غرور و تعصب محبوبترین کتاب من بود و آن را هفتبار خوانده بودم. رقتانگیز است. ابتدا چنین گمان نمیکردم و سطر به سطر آن را عاشقانه میجویدم و هضمش میکردم ولی طولی نکشید که پای کتابهای دیگری به میان آمد.
ارباب حلقهها را خواندم و مدهوش توصیفها و شخصیتهای آن شدم. سپس به سراغ کتابهای موراکامی رفتم و با دنیای دیگری از داستان آشنا شدم. قابل توجه کسانی که ممکن است اشکال کنند باید بگویم که موراکامی سورئال مینویسد و ژانری است.
اما این پایان کار نبود و من بیشتر از قبل در این دنیای داستانی غرق شدم. سبک نوشتن داستانیام هم تغییر یافت و حالا سورئال مینویسم.
ببینید مساله خیلی واضح است. ادبیات ژانری طولی نمیکشد که رئالیسم را تکهوپاره میکند و تنها بازماندههای رئالیسم کتابهایی نظیر برادران کارامازوف و بینوایان خواهند بود.
اشتباه برداشت نکنید. من نیامدهام که رئالیسم و شاهکارهای ادبی آن را زیر سوال ببرم. چشمتان را باز کنید و با دقت بنگرید که طرفداران رئالیسم این روزها محدود به کسانی میشود که تازه ابتدای مسیر نوشتن هستند و چیزی از دنیای ادبیات نمیدانند.
رئالیسم در حال فروپاشیست. من تولستوی و داستایوفسکی را از بر هستم و میدانم که چه شاهکارهایی نوشتهاند اما میتوانید اضمحلال رئالیسم را در میدان انقلاب و بساط دستفروشها مشاهده کنید.
جدای از اینها مخاطبان دیگر حال و حوصلهی توصیفهایی مثل؛
آفتاب روی دیوار پاشیده بود و رنگی نو بر چوب ماهون میز میزد
را ندارند. رئالیسم به معنای واقعی کلمه سانتیمانتال است. حرفی برای گفتن ندارد. عیان است. هرزهگو است. دورهاش به پایان رسیده و نفسهای آخرش را میکشد. آلبر کامو میگوید:
«وظیفهی نویسنده آن است که خواننده را قانع کند نه اینکه شگفتزدهاش کند.»
به راستی هدف از این همه توصیفات خستهکننده و ملالآور چیست؟
وقتی کتاب بربادرفته را میخواندم، هر صفحه و خط آن برایم مثل شکنجه بود. چه لزومی دارد که حوصلهی مخاطب را با توصیفها و مونولوگهای بیش از اندازه سر ببریم؟
بگذریم. من تریبون را به دست آندره برتون، موسس سورئالیسم میسپارم. او در مانیفست سورئالیسم اظهار نظر جالبی در مورد رئالیسم دارد:
«من از رئالیسم وحشت دارم زیرا از بیمایگی، کینه و خودخواهی سطحی ساخته شده است. رئالیسم است که امروزه این همه آثار رادیکال و نمایشنامههای ناسزاگو پدید آورده است. مدام از روزنامهها تغذیه میکند و با علم و فرهنگ در جنگ است و پیوسته پستترین سلیقهی آرای عمومی را با وضوح نزدیک به بلاهت و نیز زندگی سگی میستاید. بهترین ذوقها از آن فراری است و سرانجام قانون تنبلی ذهن بر آنها و بر دیگران تحمیل میشود. نتیجهی مضحک این وضع در ادبیات، فراوانی رمانهاست.»
به هرحال اظهار نظر من شخصی نیست ولی آنچه گفتم تمام واقعیت بود. طولی نمیکشد که کتابهای رئالیستی را فقط در دستان پیرمردان خواهیم دید نه نوجوانان.
سایر نوشتههای من را میتوانید در لینک زیر بخوانید:
hadighorbany.ir