حجت عمومی
حجت عمومی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

خاطرات شفاهی

خدا اموات شما را بیامرزد.پدر و مادرم چند سالی در تهران زندگی کرده بودند و حتی برادرم هم در همانجا به دنیا آمده است.بابا در جنوب تهران بقالی داشت و چرخش خوب می گردید.در آنجا به «دایی حسین» معروف بود.متاسفانه قبل از انقلاب تصمیم می گیرد از تهران کوچ کند.به اصفهان می آید و می شود «دایی حجی!»

اومد اصفهان و توی میدون میوه غرفه گرفت.البته ما بهش نمی گفتیم غرفه.می گفتیم دهنه یا بنگاه
اومد اصفهان و توی میدون میوه غرفه گرفت.البته ما بهش نمی گفتیم غرفه.می گفتیم دهنه یا بنگاه


یکی دو بار در کودکی با او برای خرید پنیر تبریزی به تهران آمدم.میدان اعدام کلی مغازه ی حق العمل کاری پنیر با فروشندگانی تبریزی داشت.همه جا شلوغ بود و آدم ها توی هم می لولیدند.خیابانها عریض بود وکوچه ها در وسط،جوی آب روان کوچک داشتند.نمی دانم مردم در خانه هایی که مدام صدای نشست و برخواست هواپیما می آمد چطوری زندگی می کردند؟پدر خیابانها و محلات جنوب تهران را نشانم داد و از تغییراتش طی این چند سال حرف زد.اسم هایی می شنیدم مانند:زورخانه ی شیرخدا،حسین خوشکله(لات بوده)،صابون پزخانه،گود عربها،خانی آباد،میدان اعدام،سبزه میدون،میدون توپخونه و جاهایی که شما بهتر از من می دانید.هر جا می رسید آب می خورد و می گفت :آب تهران تصفیه شده است.(توضیح اینکه آب اصفهان به علت املاح زیادش در سماور چگه درست می کند ولی مال تهران نه.)در یکی از سفرها مغازه ی بقالی که به دوستش فروخته بود را به من نشان داد و شب را هم در خانه ای که قبلا زندگی می کردند مهمان دوستش بودیم ولی الان یادم نمی آید که آن جا کدام محله تهران بوده است.

بابا آن زمان چون خوشتیپ و پولدار بود خواهان هم داشته ولی خب بُعد مذهبی،انقلابی و حس ناسیونالیستیش نمی گذاشته مسیرش را کج کند.خاطراتی در این زمینه هست که صحن ویرگول را یارای شرح آن نیست.

پدرم یک بچه روستایی بود که در 17 سالگی با دست خالی به پایتخت آمد ولی تازه به دوران رسیده نبود و تا آخرِعُمر،پولِ زیاد،کمترین تاثیری در خلقیاتش نگذاشت.همیشه می گفت من چون خودم شبها کنار خیابان خوابیده ام دوست ندارم بچه هایم در زحمت باشند.ولی در کل مرد سالار و پر جذبه بود.

یک روز که در مغازه تهران نشسته بوده نوشته ی روی دیوار مدرسه روبرو نظرش را جلب می کند:

«همت بلند» را به تصمیم به برگشت به اصفهان تفسیر می کند و ...هیچی دیگه.

وقتی از خاطرات آن دوران می گفت ما به صرافت نیفتادیم که این گفته ها را مکتوب کنیم.حتی خودمان هم سوالی در این مورد نمی کردیم و فقط او می گفت و ما یکی در میان می شنیدیم.با این حجم از غفلت می توانید پیشبینی کنید که چقدر از آن خاطرات بیان شده الان دیگر در ذهن کسی باقی نمانده است.شاید بعضی از خاطرات هم پایه ی محکمی نداشته باشد و فقط پدرم آن را شنیده باشد مثل خیلی از حرفهایی که آن زمان پشت سر شاه گفته می شد.(این موارد نیاز به تحقیق بیشتر دارد.)

تعدادی از آن خاطرات را بخوانید:

  • قبل از تبعید آقای خمینی می رفتیم قُم پای منبرش.شاه برای این که بگوید خمینی را خریده است خیابان مابین محل تدریس تا منزل وی را چراغ برق لاکپشتی کشیده بود در حالی که برای سایر مراجع دینی چنین امکاناتی نبود.
  • شاه به امام گفته بود بیا سی میلیون بگیر و از این کشور برو.آقای خمینی گفته بود شما بیا سی و پنج میلیون بگیر و از مملکت برو.پرسیده بودند این پول زیاد را از کجا می خواهی تامین کنی؟گفته بود اعلام می کنم شاه می خواهد از ایران برود.هر ایرانی یک تومان به حساب بریزد.(صحت این موضوع را من در کتاب حمید روحانی که از یاران امام و مورخ انقلاب هم هست دیدم.)
  • یک بار که از قم بر می گشتیم رفتیم به یک کافه و سفارش چای دادیم.یکی از دوستان گفت:من اینجا چای نمی خورم چون دفعه ی قبل توی چایش مگس افتاده بود.به اصرار دوستان برای او هم چای سفارش دادیم.وقتی سینی چای را آوردند چای همه سالم بود و فقط چای این دوستمان مگس داشت!
  • شرکت «تیغ تیز» یک میلیون به تختی پیشنهاد کرده بود که عکس تبلیغاتیش را روی تیغ بیندازد.جهانپهلوان قبول نکرده بود.
  • یک شب یکی از بازاری ها عروسی داشت و تمام ورزشکارها را دعوت کرده بود.تختی هم بود.همه به بگو و بخند مشغول بودند ولی تختی از اول تا آخر مجلس سرش را بالا نیاورد.
  • طیب رضایی به شعبون بی مُخ گفته بود:فلان فلان شده گود زورخونه مقدسه.چرا یک زن را داخل گود آورده ای؟
  • فردین در ابتدا کشتی گیر بود.
  • شاه در ایام محرم در کاخ روضه می گرفت.ما هم در آن شرکت می کردیم.خطیب جلسه هم آقای فلسفی بود.
  • شاه با فرح در روستایی برای بازدید رفته بودند.شاه پیرمردی را می بیند که خیلی به زنش علاقه دارد.می گوید:پدر جان چقدر زنت زشت است.پیرمرد می گوید:اگه مثل این(فرح) خوشگل بود که برایم نمی ماند.(البته پیرمرد این حرف را از روی سادگی و نه از روی غرض گفته بود.در کتاب «دخترم فرح»آمده است که روزی فرح برای افتتاح مکانی به نزدیکی شهر نو می رود.زن های شهر نو که می فهمند فرح به آنجا آمده برای خیر مقدم گفتن جمع می شوند و شعار می دهند:فرح دستکِشِت کو؟ شوهر ...کِشِت کو؟ که نشان می دهد زنها از روی علاقه به فرح حرفی را که نباید بزنند زده اند.)
  • یکی از دوستان،مهمان آمریکایی داشت.انگار امریکایی ها خروج باد معده در جمع را بی ادبی نمی دانند.
  • ادارات دولتی عکس باحجاب را از زنها نمی پذیرفتند.آنقدر وضع زنان در خیابان ها بد بود که به مادرت اجازه خروج از خانه را نمی دادم.
  • گوگوش پدری داشت به نام رجب واکسی که کچل بود.جلوی کاباره ها پدر می زد و دختر می رقصید.گوگوش کلاه پدرش را برمی داشت و می گفت:آقایون!خانوما!جون من!این سر کچله؟(البته در خاطرات گوگوش من به چنین معرفی از پدرش نرسیده ام.شاید اشتباه از من است و دختر خواننده کس دیگری غیر از گوگوش بوده است ولی کلیت خاطره درست است.)

مادرم هم در آن سالها به علت منع پدرم فقط در خانه می مانده.چیزی که از خاطرات او یادم می آید این است که زمانی فرح در بیمارستان نزدیک ما زایمان کرده بود و شاه برای ملاقات مادر و بچه از خیابان ما می گذشت همه صف کشیده بودیم که او را ببینیم.




به مرور زمان رابطه ما با خانواده های تهرانی که از دوستان قدیم و جدید پدرم بوده اند قطع شد و در نهایت زندگی این خانواده ی شش نفره در تهران مانند شقشقیه ای بود که گذشت.انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته است.



یک پُست قدیمی:

https://virgool.io/@Hooman.mazin/mohsenbezanjolo-ii8sxb3wsbc4


https://virgool.io/p/sj88etsrcpfz/%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86%D8%A8%D8%B2%D9%86%D8%AC%D9%84%D9%88%D8%B3%D8%A7%D9%84%DB%B1%DB%B3%DB%B6%DB%B7%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D9%85%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%87%D8%A8%D9%88%D8%AF%D8%AF%D8%A8%DB%8C.%D8%A8%D8%B9%D8%AF%D9%81%DA%A9%D8%B1%DA%A9%D9%86%D9%85%DA%A9%D9%84%D8%A7%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86%D9%86%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D9%88%D8%AF%DA%A9%D9%87%D8%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D9%84%D9%88%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%BE%D8%A7%D8%B4%D8%A8%D9%87%D8%AE%D8%A7%D8%B1%D8%AC%D8%A7%D8%B2%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%B4%D8%AF%D9%87%D8%A8%D9%88%D8%AF.%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D9%88%D9%86%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%A9%D8%AC%D8%B9%D8%A8%D9%87%D9%BE%D8%A7%DA%A9%DA%A9%D9%86%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF.%D8%A8%D8%B9%D8%AF%D8%A8%D9%87%D9%87%D8%B1%DA%A9%D8%AF%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%B2%D9%85%D8%A7%D8%A8%DA%86%D9%87%D9%87%D8%A7%DB%8C%DA%A9%D8%AF%D9%88%D9%86%D9%87%D9%BE%D8%A7%DA%A9%E2%80%8C%DA%A9%D9%86%D8%B3%D9%88%D8%BA%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AF.%DB%8C%D8%B9%D9%86%DB%8C%D8%AF%D8%B1%D8%AC%D8%B9%D8%A8%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%85%DB%8C%DA%A9%D8%B1%D8%AF%DB%8C%DA%A9%D8%AF%D9%88%D9%86%D9%87%D9%BE%D8%A7%DA%A9%DA%A9%D9%86%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%85%D9%88%D9%86.%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%A7%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%B3%D9%88%D8%BA%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%AA.%D8%AD%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D9%81%DA%A9%D8%B1%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF%D9%85%D8%A7%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D9%88%D8%AF%DB%8C%D9%85%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AD%D9%82%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA.%D9%85%D8%A7%DA%A9%D9%84%D8%A7%DB%B4%D8%AA%D8%A7%D9%88%D9%86%D8%B5%D9%81%DB%8C%D8%A8%DA%86%D9%87%D8%A8%D9%88%D8%AF%DB%8C%D9%85.%D8%A7%D9%88%D9%86%D9%86%D8%B5%D9%81%DB%8C%D9%87%D9%85...virgool.io


خاطراتتهرانپدرمادر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید