ویرگول
ورودثبت نام
حمیدرضا محمدی پور
حمیدرضا محمدی پور
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

آیا جز عشق نمی‌توان نوشت؟

شاید ما دو نوع نوشته داریم، یک نوع که مستقیما درباره‌ی احساسات ما نیستند، مثلا در مورد سیاست، ورزش، زندگی روزمره و...، البته گاهی در داخل این دسته بندی‌ها اتفاق‌هایی می‌افتد که روی احساسات ما تاثیر دارد، مثلا اتفاقاتی که در داخل یک جنگ می‌افتد و آن اتفاق‌های سیاه و زشت روی ما اثر احساسی دارد.

اما نوع دوم چیزی‌ست که از درون آدمی می‌آید نه اینکه اتفاق‌های بیرونی رویش اثر بگذارند، مثلا می‌خواهی یک شعر یا متنی بنویسی، چیزی که می‌خواهد از درون تو بیاید، آنجاست که آدمی می‌بیند دارد در مورد عشق می‌نویسد، مثلا «تو رفتی و من»، «تو نیستی و من»، «باران است و تو» و... .

این چنین نوشته‌هایی برای من که در این زمان عاشق نیستم و در آینده نزدیک هم قصدی برای عاشق شدن ندارم هم پیش می‌آید، اما چرا، آیا نمی‌توان جز عشق نوشت؟

من کمی در این مورد فکر کردم و برای خودم به این نتیجه رسیدم، آدمی می‌نویسد که سبک شود، می‌نویسد که آرام بگیرد و یا اینکه از نوشتن خوشش می‌آید و یا هر دلیل دیگری، وقتی آدم دارد می‌نویسد متوجه این موضوع می‌شود که انگار دارد برای کسی این کار را می‌کند، وقتی که نوشته‌های آدمی مخاطب نداشته باشد انگار یک چیز از آن نوشته گم است.

آدمی می‌تواند مخاطب را جامعه بگیرد، با جامعه حرف بزند، با جامعه زندگی کند اما جامعه لزوما برای ما چیز خوبی نیست، جامعه پر است از آدم‌های مختلف و یک حس غریبگی به آدم دست میدهد، آدم می‌تواند درباره‌ی درخت ارغوان یا کوه حیدر بابا بنویسد اما هیچ کدام این‌ها به اندازه ی کسی کامل نیست.

آدمی می‌تواند در ذهن خودش کسی را بسازد که انگار او را می‌فهمد، انگار برایش دلتنگ است، دوستش دارد، حرفهایش را گوش می‌دهد و از این دست خیال پردازی‌ها، وقتی بتوانیم اینگونه کسی را در داخل ذهنمان بسازیم، می‌توانیم برایش بنویسم، برایش حرف بزنیم و دلتنگش باشیم بدون اینکه کسی وجود داشته باشد.

گاها شده کسانی اینطور نوشته اند و وقتی معشوقشان را پیدا می‌کنند به او می‌گویند: «من این ها را می‌نوشتم و دنبال تو بودم، من هنوز تو را پیدا نکرده بودم اما تو در من وجود داشتی».

به نظر من این اشکال وجود ندارد که اگر هم آدمی عاشق نیست در مورد عشق بنویسد، چه اشکال دارد آدمی کمی با این فکر که کسی زیبا برای او وجود دارد بنویسد؟ وقتی آدمی بتواند یک حس خوب از نوشته‌های خودش بگیرد حال آدم بهتر خواهد شد.

حال کمی می‌نویسم، حتی اگر هم حالم بد نباشد یک حس خاص در آدمی به وجود می آید، اگر عشق وهم است پس بهتر است با این وهم خوشحال باشیم.

پشت سرم درد است
و رو به رویم ناشناخته‌ها
اما حال تو هستی
کاش نه این لحظه گذشته میشد
و نه با هم به آینده می‌رفتیم
کاش هر دوی ما در این زمان گیر می‌کردیم
کاش تمامی عقربه‌ها از کار می‌افتادند
و من می‌توانستم تا آخر عمر موهایت را نوازش کنم
و تو می‌توانستی در آغوش من تا بینهات جا بگیری
کاش آسمان همیشه اینگونه زیبا بود
اما چه کنم که آینده خواهد آمد
درد به دنبال من و تو خواهد گشت
همان دردی که در گذشته‌ی من و توست
پس بیا در این مسیر ناشناخته با من باشی
دستم را بگیری و هر دو برویم به جایی در آینده و آنجا باز عاشق باشیم
کاش هیچ وقت نبودنت حال و ای کاش هیچ وقت بودنت گذشته نشود
من تو را دوست دارم
ای آنکه بدون تو
نه گذشته ای ست، نه حالی و نه آینده ای
بدون تو زمانی دیگر نیست
عشقوهمعاشقیخیالدوست داشتن
در زندگی عاشق نوشتن، خواندن، تماشای فیلم و گوش دادن به موسیقی هستم🔶در عين حال سعی می‌كنم نويسنده باشم، هر چند هر كه مینویسه نويسنده‌ست🔶 vrgl.ir/dOH6G
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید