صدای آکاردئون یان تیرسن،چای با کمی دارچین،کافه، پنجره ،گلهای کنار پنجره و خیابان .خیره ام به خیابان ، به رفت و آمد ماشین ها و آدم ها ،مردی را می دیدم که آرام کنار زنی قدم میزد، دختران جوانی را می دیدم که با لباس مدرسه، شاد و خندان می گذشتند بی آنکه فکری آزارشان دهد، مرد جوانی پشت تلفن بلند بلند و خشمگین صحبت می کرد اما صدای داد و فریادش داخل کافه نمیآمد.
-چرا اینقدر بیرونو نگاه میکنی؟
+باشه
-اینقدر میگفتی بیا ببینمت بیا ببینمت، الآن اومدم، منو ببین
+من هرجایی رو هم نگاه کن باز تورو میبینم، به هر آهنگی گوش کنم باز صدای تورو میشنوم
خندید و شکفت
+بخون برام
-اینجا؟ نمیشه که مردم هستن
+مردم سرشون تو کار خودشونه بخون برام
سرخ شد و خجالت کشید. شرمگین که میشود چقدر به دل می نشیند
+بخون برام خواهش میکنم
-آروم در گوشت میخونما
-باشه
سرم را بردم جلو و او هم چنان کرد، لبانش را نزدیک گوشم آورد و شروع می کرد، گرمای وجودش گوش هایم را مینواخت هنگام خواندن
-مرا ببوس... مرا ببوس برای آخرین بار تو را خدا نگه دار که میروم به سوی سرنوشت بهار ما گذشته گذشته ها گذشته منم به جستجوی سرنوشت
و بوسیدمش
-عه؟! این چه کاری بود کردی؟؟! زشته جلو مردم!
و من فقط لبخند زدم. رویش را برگرداند و کمی چای نوشید.
+چقد خوشمزه بود
-خوبه حالا
+ملس بود
لبانش را گاز گرفت
+از ملس یه کم ترش تر
خندید و سرخ شد
-شعر بخون برام
+از کی بخونم؟
-شاملو بخون برام
+مرا/تو/بی سببی/نیستی/به راستی /صلتِ کدام قصیده ای/ ای غزل/ستاره باران جواب کدام سلامی/به آفتاب/ از دریچه تاریک//کلام از نگاه تو شکل می بندد/خوشا نظر بازیا که تو آغاز میکنی.
و چه زیباست او واقعا، لبخندش چون شکوفه های بهاریست و نگاهش نسیم تابستانی و چه خوب است آوازخواندنش،نشستنش،رفتارش، بودنش و سراسر بودنش، چه دلپذیر است. پس باش تا پایان دنیا، من خودخواهم آری باش برای من و بمان که ماندنت خنکای سایه درختی است در کرانه جویی ، بمان و ببین و نگاه کن مرا که نگاه کردنت چه دلرباست. حرفت را به من بگو دستت را به من بده و نگاهت را به من بدوز که من نگاه تورا میخواهم، که دست تورا میخواهم که قلب تورا؛ که من تمام تورا میخواهم. من؛ تورا میخواهم.
صدای زنگوله در،
یک نفر وارد کافه شد؛ اما او نبود.