hastidanesh73
hastidanesh73
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

پدر و مادرم

نودو نه هم شروع شد

اولین باری بود که از امدن سال جدید خوشحال نشدم

اولین بار بود که از سردی یک سال یخ میکردم

نمیدانستم خون بگریم یا گل بخندم

حتی نمیدانستم سال نو را جشن بگیرم یا عزاداری کنم

پا روی قوانین گذاشتم

دلم میخواست پدر و مادرم را ببینم

هیچ کس برایم مهم نبود

نه قانون نه پلیس نه دکتر نه حتی کرونا و قرنطینه

فقط پدر و مادرم مهم بودند

باید هرطور بود میدیدمشان عهدم با خودم بود

شاید بزرگترین عهد هر کس با خودش باشد

همه میدانند پدرو مادر بزرگ تر از یک قانون هستند

قوی تر از یک قانون

مقتدر تر از یک پلیس

وقتی دیدمشان انگار که دنیا فریاد میزد امسال به خوبی پیش میرود

انگار بوی واقعی بهار می امد

کمی در حیاط نشستیم

کنار باغچه جذاب مادرم

بوی اطلسی و شب بو و بنفشه در حیاط غوغا میکرد

با مادر داخل خانه رفتیم

پدر قلیانش را چاق کرد

مادر چایی را دم کرد

لب ایوان نشستیم

خوردن یک لیوان چای داغ با عطر هل

بوی تنباکو هایی که در هم آغوشی ذغال ها دود میشد

بوی سبزه و گل های باغچه

عید را رقم میزد

بهار یعنی بوی عطر وجودشان



داستان نویسیرمانهفت سینپدرمادر
فارق التحصیل حقوق .علاقه مند به نویسندگی .نوازندگی دف و خیاطی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید