hastidanesh73·۵ سال پیشپدر و مادرمنودو نه هم شروع شداولین باری بود که از امدن سال جدید خوشحال نشدم اولین بار بود که از سردی یک سال یخ میکردمنمیدانستم خون بگریم یا گل بخندم ح…
hastidanesh73·۵ سال پیشبهشت، برزخ، دوزخ- پلان اولنوشته روی بلیطها را میخواند. آنقدر نوشتههای بلیطها و ویزا و پاسپورت ودعوت نامه و این چیزها را خوانده که میتواند همه را از حفظ بگوید.…
hastidanesh73·۵ سال پیشساعتدیروز ساعت ده صبح از خواب بیدار شدم روز خیلی زود میگذشت به هیچ کاری نمیرسیدم هر کاری زیاد بود و باید به زمانی دیگر موکول میشد تا کارهای وا…
hastidanesh73·۵ سال پیشبارانصدای قطره های باران به گوشم میرسد برگی دیگر در خیابان نیستدرخت ها لباس طلایی پاییز را از تن به در کرده با باران تنشان را میشویند منتظر لباس…
hastidanesh73·۵ سال پیشروز تولد حساب ویرگولی منامروز برای اولین بار وارد ویرگول شدم میخواهم بنویسم چیزهایی که هیچ گاه نتوانستم با نوشتن روی کاغذ به کسی نشان بدهم سرنوشت بیشتر دست نوشته…