در این نوشته از یک تجربهی تلخ مشترک میخوانید. تجربهای که اینروزها بسیار با آن دست و پنجه نرم میکنیم.
اکنون که این نوشته را مینویسم، کلاسهای امروزم را نخواهم رفت.
احساس بدی باید داشته باشد. شاید بیشتر احساس پشیمانی. اما در من اینچنین نیست.
گویی از مسئلهای فرار میکنم.
آن چیزی نیست جز اتلاف وقت!
بله... درست است!
اگر از حس و حالهای مغرورانه و خودشاخ پنداری صرف نظر کنیم(اهلشان نیستم) و نگاهی واقعبینانه به مسئله داشته باشیم، خواهیم دید که این یک تجربهی مشترک است. گویی یکجای کار از اساس میلنگد و ما همگی قربانی آن هستیم. البته گاهی به دست خویش.
دلایلی را که فکر میکنم ریشههای این احساس مشترک هستند را مینویسم تا با هم بیشتر دربارهشان فکر کنیم...
1. علاقهای به رشتهای که میخوانیم نداریم!
این یک واقعیت است که خیلی از ما به اجبار خانواده یا از روی ناچاری این رشتهی کوفتی را انتخاب کردهایم. این سبب میشود با بیحوصلگی و بیانگیزگی آن را بخوانیم و به واقع مانند مردن مردن است.
2. دانشگاه ارزش افزوده ندارد!
ارزش افزوده تعریف پیچیدهای ندارد. در اینجا منظورم آن است که آمدن و نیامدنمان فرقی نمیکند. تفاوتی ندارد سرکلاس حضور داشته باشیم یا نداشته باشیم. در هر دو صورت منابع مکتوبی وجود دارند که کار همه را راحت کرده و همیشه راه نجات خواهند بود. این سبب میشود به طور رسمی تلاشهای استاد بیهوده باشند و اگر از دستشان دهیم، ضرر زیادی نکنیم!
3. استاد به دنبال ارزش افزوده نیست!
اساتید خود به دنبال رفع تکلیف و صرفاً مرور مطالب کتاب هستند. دیگر چه حوصلهای هست برای مطالب اضافهتر و بررسیهای عمیقتر؟ همان کتاب را بگذار تدریس کنیم و برویم آقا جان! این دردسرها را چرا؟؟
هرچند اساتیدی هستند که برخلاف جهت آب شنا میکنند و جانم فدای آنها...
4. دانشجو به دنبال ارزش افزوده نیست!
واقعیت این است که تعداد بسیار کمی در هر ورودی هدف مشخصی از تحصیل آن رشته دارند و قرار است در آینده برای خود موقعیتهای جدی کاری فراهم کنند. باقی یک مشت اَلافِ خوشگذران هستند که صرفاً جهت کسب تجربیات کافی در زمینههای عاطفی و دیگر مخلفات، به دانشگاه میآیند! اینها اگر استاد هم ارزش افزوده بیآفریند، اعتراض میکنند و نگران حاشیهی امن خوشگذرانی خود هستند!
5. این وسط کسی نه حال بهتر کردن اوضاع را دارد و نه میتواند!
اگر عدهای جمع شوند و تلاش کنند کمی ارزش افزوده به کلاسهای درسی اضافه کنند، قطعا مدیرگروهی هست که جلوی آنها را بگیرد. اگر مدیر گروه با آنها همراه باشد، قطعا مدیر آموزشی هست که جلوی آنها را بگیرد. این سیکل معیوب را همینطور تا انتها بگیرید و بروید...
پس جای تعجبی نیست که دانشجو ترجیح دهد کلاسها را دو تا درمیان بیاید و بهانههای مختلف جور کند و در ازا از روی جزوات و کتب بخواند و نمره را نیز بگیرد!
گویی ما پول میدهیم که صرفا مدرک را بگیریم! یادگرفتنی در کار نیست!