تصمیمم رو گرفتم. باید انجامش بدم. خودم رو پرت میکنم تو ساحل. همه چیز عادی به نظر میاد. انتظار چیز بدتری رو داشتم. بدنم یکم تو شن ها فرو میره. شنها داغن. از گرماش خوشم میاد. غلت میزنم. گلوم خشک شده. آسمون آبیه. کاش میتونستم پرواز کنم. خورشید چشمام رو اذیت میکنه. ولی من کم نمیارم. خیره میشم بهش. اونقدر خیره میمونم تا کم کم نورشو از دست میده. چشام سیاهی میره. به سختی نفس میکشم. ناخودآگاه دمم رو تکون میدم. حرکت از دمم شروع میشه، از ستون فقراتم بالا میاد و به تمام بدنم منتقل میشه. تکونش باعث میشه چند متری جا به جا بشم. دارم خشک میشم. همه چی سیاه میشه. آخرین آب بدنم رو جمع میکنم. یه قطره اشک میریزم و میخوابم...