شمعدونی·۱ سال پیشدنیای بچه هاکوله پشتی رنگ و وارنگ و کوچیکش رو میندازه روی کولش و دست مامانش رو میگیره تا بره مدرسه. مامانش براش نون پنیر سبزی درست میکنه که توی زنگ تفر…
شمعدونی·۱ سال پیشداستانقبل از اینکه در مورد داستان نویسی صحبت کنم، میخوام در مورد نوشتن باهاتون حرف بزنم. از عید امسال شروع کردم به نوشتن. داستان مینویسم یا جستا…
شمعدونی·۱ سال پیشتبلیغاتیه نگاه به بیلبوردهایی که توی سطح شهر نصب شدهن بندازید. یک کلمه حرف حساب اگه دیدید، من رو هم خبر کنید. یه مشت اراجیفن. سگهای کثیفی که دار…
شمعدونی·۱ سال پیشخواب- هنوز بعد از گذشت پنج سال از رابطه مون، گاه و بیگاه، خوابش رو می بینم.- چه جور خوابی؟برای لحظاتی مکث کردم. چشم هایش درشت شده بودند و منتظر…
شمعدونی·۱ سال پیشنقاباز نقاب روی صورتت خسته شدم. متنفرم از اینکه توی چشمام نگاه می کنی و بهم دروغ میگی. از خنده های الکیت. از چهرهی ساختگیت. چی رو از دست مید…
شمعدونی·۱ سال پیشدر درون من، چیزی هست، که تغییر نمی کند.در خانه نشسته ام. تک و تنها. همه چراغ ها را خاموش کرده ام؛ اما از پنجره اتاق، ماه را می بینم، که نور ضعیفش، اتاق را کمی روشن کرده است. نشست…
شمعدونی·۱ سال پیشجنگتوی گرگ و میش صبح، از خواب بیدار شدم. پنجره را باز کردم. هوای دلپذیری بود. نسیم خنکی می وزید که روزم را می ساخت. چشمانم را بستم و نفس عمیقی…
شمعدونی·۱ سال پیشخیالگاهی اوقات حتی یک قدم به جلو برداشتن می تواند فاجعه بار باشد. کسی چه می داند؟ شاید در یک قدمی ما مینی کار گذاشته باشند. نتیجه اش تکه تکه شد…
شمعدونی·۱ سال پیشصفحه برفکی دنیای منبه این فکر می کنم که زندگی چقدر بی معناست. لحظه ای فکر می کنی دنیا دیگر به آخر رسیده است و گره های زندگیت چنان سخت به هم پیچیده اند که فکر…
شمعدونی·۱ سال پیشروزهای شومدوست داشتم بتوانم چیزی بنویسم که لبخندی بر لبانت بنشاند. دوست داشتم آوازی سر دهم که گوش هایت را نوازش کند. دوست داشتم شب ها برایت لالایی بخ…