«چَپَلی قو» یه کبوتر بود که مادرزاد مشکل چرخش ممتد سر داشت. چپلی قو بالهای سبزی داشت با نقطههای نامرتب سیاه که بیشتر شکل خالهای پلنگ بود. چشمای سفیدش خیلی عجیب بود، بعضی از پیرکفترها میگفتن که جنها داخل چشمهاش رفتن. پاهای چپلی قو به شکلیه که انگشتاش رو هم میافته و موقع راه رفتن پاهاش به هم گیر میکنه.
بعضی از کبوترا میگن که وقتی توی تخم بوده پدرش که کبوتر بی دقتی بوده پاش میخوره به تخم و میندازتش پایین، از شانس چپلی قو میافته تو سبد پیازا که پر از پوست پیاز بوده و تخمش سالم میمونه؛ ولی کبوترا میدونن که اگه اونجا لای پیازا بود نمی تونستن روش بخوابن و الان چپلی قو زنده نبود. پس اطلاعات کافی از اینکه چرا سر چپلی قو همش میچرخه در دسترس نیست.
چپلی قو بسیار خجالتیست و وقتی مضطرب میشه اونقدر سرش میچرخه که خودش هم شروع میکنه به چرخیدن، معمولا بقیه کبوترا انقدر مسخرهاش میکنن تا از کنترل خارج بشه و بهش بخندن.
چپلی قو بیشتر روزا تنها و بدور از همه ی کبوتراس، اون یه مخفیگاه داره که اونجا میره، مخفیگاهی که فقط اون میتونه بره. چپلی قو یه دوست ماده داره که خیلی خوشگله و خیلی دوستش داره، ازون کبوترای سفید دم چتری ازونا که دور گردنشون یه طوقه دارن و چشماش سبزه، ازونا که راه میرن سینههاشون انقدر تو چشمن که چپلی قو باز سرش شروع میکنه به چرخیدن. دوست چپلی قو ازون کبوتراس که همه نرها دنبالشن، همیشه اجازه میده که بقیه کبوترا نوکهاشون رو به نوکش بمالن. این چپلی قو رو خیلی عذاب میده، ولی اون کبوتر تنها دوستشه که مراقبش هم هست، همیشه براش تکههای نون و شیرینی میاره.
پدر و مادر چپلی قو یه روزی دوتایی رفتن دنبال غذا، دیگه برنگشتن، چپلی قو هم هیچ وقت نفهمید، چرا هست، چرا اینجوریه، چرا تنها بچه بود، چرا پدر و مادر مهربونش رفتن و دیگه برنگشتن.
چپلی قو مهارتی داشت، مهارتی که وقتی کسی نبود میتونست داشته باشه! اون میتونست اوج بگیره، اونقدر که هیچ کبوتری، هیچ گنجشکی ، هیچ غازی، هیچ پرستویی تا اونجا نرفته بود.
چپلی قو تاحالا نتونسته بود با بقیه بازی کنه یا تو مسابقه سنده اندازی شرکت کنه. یبار دوست قشنگش با اصرار اونو به مسابقه برد، اما موقه سنده اندازی انقدر استرس گرفت که سندهاش گیر کرد و شروع کرد به دور خودش چرخیدن، از بالای میلهی سنده اندازی به پایین میافته و خودش بجای سنده میخوره تو سر مرد کچل که هدف بود، حتی گربههای محل هم از خنده شکم خودشون رو گرفته بودن.
مرگ چپلی قو هم در هالهای از ابهامه، مثل بقیه زندگی چپلی قو.
وقتی که عقابی به کفترا حمله میکنه و چپلی قو خودش رو طعمه میکنه تا عقاب دنبالش بره ،اونقدر اوج میگیره که دیگه نه چپلی قو معلوم میشه و نه عقاب. از اون روز دیگه نه کسی چپلی قو رو میبینه و نه عقاب رو.