آیدا مقدم
آیدا مقدم
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

و مرگ دوباره آمد…

سلام عزیزاقا، این اولین نامه‌ای است که به تو مینویسم، امروز این دنیا را ترک کردی و چشم‌های مرا تر!

مثل اسمت برایمان عزیز بودی و هستی.

مهربانیت حد نداشت. بابا میگفت همین‌ چند روز پیش درِ خانه پدربزرگم را زدی و گفتی “میرم نون بگیرم، برای شما هم بگیرم؟”.

به برادرم شکلات میدادی، با او محکم دست میدادی و دوستش داشتی.

تسبیحت همیشه دستت بود و میگفتی همه‌تان را دعا میکنم.

سر خاک ماهان هم رفته بودی.

عجیب است عزیز اقا، تو دوستِ پدربزرگم بودی، آن هم پدربزرگ پدری؛ نسبتت با ما دور بود اما سر خاکش میرفتی، حتی برایش مشکی هم پوشیدی. سرنوشت تو هم مثل ماهان شد، چند روز پیش تصادف کردی و دکتر‌ها جوابت کردند.

عزیز آقا، میدانستی قبل از آنکه نویسنده شوم، قبل از آنکه در دانشکده‌ی افسری رد شوم، میخواستم دکتر شوم و مهاجرت کنم؟

همه‌چی از سال دوم تغییر کرد، همان سالی که ماهان تصادف کرد و آن دکترهای لعنتی در تخم‌چشم‌هایمان زل زدند و گفتند “مرد!”

از آن موقع از دکترها متنفر شدم، میدانم تنفرم بی‌جاست، اما به من چه! میخواستند دکتر نشوند! یا حداقل انقدر صریح به یک دختر شانزده ساله نمیگفتند که برای همیشه پسردایی‌اش را از دست داده است…بعد از آن، فکر دانشکده‌ی افسری به سرم زد، آرزوی کودکی‌ام بود که افسر شوم، سپس زندگی آن روی قبیحش را به من نشان داد و فهمیدم هیچگاه نمیتوانم در دانشکده‌ی افسری درس بخوانم. میبینی عزیز آقا؟ سهم من از این دنیا حتی یک دانشکده هم نبود!

سپس به نوشتن روی آوردم، آنقدر نوشتم که در شعر حل شدم! اکنون مرا شاعر صدا میزنند و هیچکدامشان نمیدانند شعر پناه من است و شاعر شدنم حاصل بغض‌های شبانه!

عزیز اقا، من با مرده‌ها بیشتر از زنده‌ها حرف زده‌ام؛ پس بگذار این راز را به تو بگویم؛ مهم نیست دومین شاعر برتر باشم یا اصلا بهترین شاعر روی کره‌ زمین! من وقتی مینویسم، ضعیف‌ترین انسان هستم. ضعیف‌ترین انسان که اگر به او بگویند

“ربان موهایت زشت است”

قابلیت این را دارد که تا سر حد مرگ گریه کند و خودش را در اشک غرق کند.

عزیز آقا من شانزده بار سابقه غرق شدن دارم و نمیدانم چرا در این شانزده بار این زندگی زهرماری دست از سرم برنداشت و مرا به آغوش مرگ نفرستاد تا اکنون مجبور نباشم مرگ تو و ماهانِ عزیزم را تحمل کنم.

چقدر ماه بودی عزیز آقا، چقدر مهربان بودی…همیشه انسان‌های خوب زودتر از بقیه میروند، شاید خدا نمیخواهد بنده‌های محبوبش آلوده به گناه شوند یا دل‌هایشان بشکند…نمیدانم عزیز آقا! عقلم قد نمیدهد که چرا انسان‌های خوب زود میروند!

اما با رفتنت به این باور رسیدم که زندگی بی‌رحم‌تر از همیشه است…

میگویند مرده‌ها از گریه‌ی اطرافیان رنج میکشند.

مرا ببخش عزیز آقا، صورتم را با اشک شسته‌ام، اما چه کنم، گریه پناه من است، شعر پناه من است و به این‌ها پناه می‌آورم قبل از آنکه قلبم شرحه‌شرحه شود، هرچند جگرم کباب شده است!

میگم عزیز اقا؟ دیگر نمی‌آیی به پدربزرگ سر بزنی؟ دگر نمی‌آیی به داداش شکلات بدهی یا سر خاک ماهان بروی و برایش دعا کنی؟ یعنی میگویی دیگر قرار نیست چهره‌ی مهربانت را ببینیم؟

پس بگذار آخرین حرف‌هایم را به تو بگویم

عزیز آقا

دلتنگم

چنان که قلبم

در تنگنای غم

پاره‌پاره خواهد شد…


-پنجشنبه-۱۶ تیر ۱۴۰۱








عزیزغمنامهمرگزندگی
نقاش، طراح، شاعر و نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید